در مطالب ماه های پیش، طی داستان های بزرگان و متعه 1 و داستان های بزرگان و متعه 2 به ازدواج موقت یکی از افراد سرشناس صدر اسلام و یکی از دانشمندان معاصر پرداختیم.
در مطلب فعلی (متعه و بزرگان 3) به آقا نجفی قوچانی میپردازیم. (از علمای معاصر و نویسنده کتاب معروف سیاحت غرب)
ایشان علاوه بر سیاحت غرب که داستانی هنری است و برخی جاهای آن با الهام از سخنان معصومین سعی در شبیه سازی! (Simulink) سفر اخروی دارد. کتابی دارد بنام سیاحت شرق که زندگینامه ایشان را در بر میگیرد. داستان زیر برگرفته از این کتاب است:
صبح در میان صحن یکى از رفقاى شب گفت فلانى اگر زن مى خواهى مثل همیشه یک زیارت حبیب بن مظاهر را مى خوانى بعد از آن دو رکعت نماز و یک سوره لیس به هدیه حبیب بخوان و بعد از آن حاجت خود را بخواه که به زیارتى دیگر نمى آیى الا آن که زن دار باشى.
گفتم: چه مى گویى، گفت همین طور است که مى گویم مجرب شده است.
...
القصه من رفتم همین کار را کردم ولکن وقت حاجت خواستن گفتم:
حبیب ! من زن مى خواهم که با او به خوبى و خوشى زندگانى کنم نه آن که طوق لعنت به گردن من بیندازى و حال من را بسنج که من از عهده مخارج خودم بر نمى آیم تا چه رسد به زن و بچه که حقیقتا چاه ویل و حرص مجرد و جهنم دنیاست که هر چه بگویى هل امتلئت فتقول هل من مزید. یا حبیب ! خوب چشمهایت را باز کن که من گاه گاهى بى شام و ناهار مانده ام و رو نداشته ام که از رفقا پول قرض کنم، با زن و بچه ممکن نیست که صبر کنم به بى غذایى و چیز به قرض خواستن از کوه احد بر من سنگین تر است. یا حبیب ! من در وادى غیر ذى زرع ساکنم و مثل بعضى دنباله وار آقایى نیستم و از بعضى کارها مستنکفم و البته این دار دنیا دار اسباب است و اسباب عادى براى مثل منى منقطع است، معروف است که خدا با زنبیلى آویز نمى کند مگر از جهت یک دو نفر از پیغمبرانش.
یا حبیب ! این حاجت خواستن من از تو یک سرش شوخى و حصول تجربه و سیاحت وقوع امر غیر عادى که زن گرفتن بس با این وضع و کون برهنگى من و زمان او اندک که نیمه شعبان که به زیارت مى آیم باید درست گردد که خود بخوابم و زن در حجره مدرسه مثل علف از زمین سبز کند با لوازم زندگانى تا آخر عمر، نزدیک است در استحاله به شریک البارى برسد.
غرض آن که از معجزات بزرگ و شاید پهلو به شق القمر بزند که از دست غیر از خدا و پیغمبر ممکن نیست بر آید، خوب چشم خود را باز کن و اطراف مسئله را بپا، حاجت من فقط زن گرفتن نیست، بلکه با زندگانى متعارف به حال خودمان که زیاد از طرف زن در ابتلا واقع نباشیم و خجالت و رنگ زردى نکشم و این هم تا نیمه شعبان که من از نجف مى آیم باید درست شود و چنانچه این طور زن از دست تو بر نمى آید، یک قدم راضى نیستم براى من بردارى و قوز بالاى قوز بسازى.
ها من همه چیز را به تو گفتم صاف و پوست کنده گفتم، یا زن براى من درست نکن که همان خودم براى خودم بس است و یا اگر درست مى کنى به قاعده و از همه جهت درست کن و السلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
فرداى آن روز پیاده از راه طویرج آمدم به طراده نشستم و آن مطلب هم از یادم رفت کما فى السابق مشغول درس و بحث و کارهاى طلبگى خود شدم و اگر سال و ماهى دلم مى خواست متعه اى بگیرم و در مدارس مرسوم نبود من گاهى از مدرسه بزرگ آخوند به آن منزل وقفى سابق که با اهالى آن رفاقت داشتم مى رفتم و از آن یائساتى که در آن منزل رفت و آمد داشتند متعه کرده بودم ولو به طور نسیه هم راضى بودند.
یک روزى که نسیه کارى سابقى هم در آن منزل داشتم به هزار لیت و لعل یک قران تحصیل نمودم و رفتم به آن منزل وقفى به قصد آنکه شاید آن زن آنجا باشد که هم نسیه سابقى را ادا کنم و هم نقدا دفعه اى داخل ثواب شوم و بقیه قران را از بازار گوشت گرفته جهت شب در مدرسه طبخ کنم و یکى از طلبه ها را به آبگوشت شب دعوت کردم و رفتم به طرف منزل وقفى، در بین راه دیدم چیزى از زیر خاکها برق زد برداشتم که یکى از قران هاى کهنه ایرانى است به قدرى خوشحال شدم کانه دنیا و مافیها به من داده شد که سلطنت شداد و فرعون این قدر خوشحالى نداشت بلکه نزدیک بود فجئه کنم. بگو چرا، زیرا که به همان خوشحالى وارد منزل وقفى شدم و از حسن اتفاق آن زن هم آنجا بود او را متعه اى نمودم به دوازده پول بعد از فراغ و دفع شهوت و کیف نفسانى از این ممر حلال و مستحب مؤکد که دو واجب مؤکد در او گنجانیده شده، یکى تولا و دیگرى تبرا، همان قران qeran کهنه را که مقابل دنیا و مافیها بود دادم به ضعیفه که دوازده پول از سابق و دوازده پول مال حالا را بردار و بقیه را بده که شانزده پول باشد.
گفت: بقیه باشد جهت هفته آینده و یا ماه آینده...
گفتم: زنکه احمق من با آن شانزده پول کارها دارم شانزده پول را گرفتم و در میان حوض آن منزل که در زیر سقف زیر زمینى ساخته شده بود و آبش خوب سرد بود غسل جنابت نمودم و از آنجا بیرون شدم. به سرعت رفتم به حرم على علیه السلام زیارت امین الله را خواندم و دو رکعت نماز زیارت کردم که هنوز بدنم و محاسنم از آب غسل تر بود...
البته کلا ایشان شوخ طبع بوده و سراسر آن کتاب مملو از این نمونه هاست.
آقای قوچانی ملت از خداشونه یکی پیدا بشه تا چه برسه به اینکه طرف بگه باشه برا بعد! شما چرا ناشکری کردی!؟