پسر خوبی بود. سنش به 20 سال هم نمیرسد. امتحانات آخر سال دبیرستانش را هم به خوبی داده است. باهاش کلی حرف زدم؛ میگفت: «یکهو شروع شد و طی سه روز به این حالت رسیدم. هیچ احساس خوشحالی یا ناراحتی ندارم و برای همین هم انگیزهای برای انجام هیچکاری ندارم.»
وقتی تنهاست، مینشیند و به زمین زل میزند حتی اگر 10 ساعت بشود.
داروهایش را نشانم داد. یک هفته پیش به روانپزشک مراجعه کرده بود و روانپزشک هم داروی اسکیزوفرنیها را به او داده بود...
بچه که بودم، معنای اینکه در احادیث گفته شده که فلان دعا یا فلان عمل مانع جنون میشود را نمیفهمیدم و میگفتم ممکن است آدم سالم دیوانه شود؟! حالا اگه سرش ضربه بخوره شاید اما همینطوری که نمیشود!
یک ساعتی هم در اینترنت درباره این بیماری خواندم و دیدم که شایع هم هست. (در ایران 500 هزار نفر و در جهان از هر 100 نفر یک نفر به این بیماری مبتلاست) و تا حدودی ممکن است که درمان شوند اما تنها %30 این افراد پس از درمانهای پزشکی، به اندازهای بهبود یافتهاند که توانستهاند به زندگی عادی خود برگردند.
خلاصه نه فقط مرگ، بلکه هزار حادثه در یک قدمی ماست و ممکن است فردا مثل الآن نتوانیم آزادانه به کارهای روزمره خود بپردازیم و اهداف مهمی را که به تعویق انداختهایم، انجام دهیم...
از خدا بهبودی این فرد آشنا (که برایم عزیز است) را خواستار هستم و امیدوارم دوستان هم از دعای خیر محرومش نکنند.
14 سال پیش نگاشته شده
مهری در این کامنت، نوشته که «من با هر دو شوهرم به عدالت رفتار میکنم و ...» و سعی کرده به خیال خود حکم الهی مجاز بودن تعدد زوجات را به مسخره بگیرد.
نقل است که شهید سید حسن بحرالعلوم (امام جماعت مسجد کوفه که در انتفاضه سال 91 شهید شد) نشسته بودند که مردی با دختری جوان وارد شد.
مرد اینگونه گفت که:
این دختر جوان عروس من است. پسرم به جبهه رفت و شهید شد.
آیا میشود با این دختر ازدواج کنم؟!!
سید گفته بود که نمیشود و او را از این کار حرام به شدت نهی کرد.
3 سال بعد آن مرد همراه با آن زن جوان و یک بچه کوچک دوباره پیش سید آمد.
به سید گفت: شما گفته بودید که نمیشود من با این خانم ازدواج کنم. اما من ازدواج کردم و شد! این بچه هم نتیجهاش!!
سید هم به او گفت: اگر با مادرت هم این کار را میکردی، همین میشد و آن مرد هم از خجالت سرخ شد...
* * * * *
نمیدانم چرا درک این نکته ساده برای بعضیها (خصوصا اینها که ادعای داشتن فکری باز و روشن میکنند) اینقدر سخت است که به عقاید یک مسلمان احترام بگذارند؟
از جمله اعتقادات یک مسلمان این است که:
-
حکم الهی، با حکم انسانی فرق دارد. مخالفت با احکامی که خدا تشریع کرده،
استکبار است؛ همان صفتی که ابلیس را از درگاه خدا راند. ابلیسی که خدا انسان را از تبعیت او و وعدههای مستکبرانهاش نهی کرده.
- مخالفت با احکام خدا لزوما اثرش در دنیا ظاهر نمیشود اما اثر اخروی آن قطعی است. با توجه به این نکته و اینکه تنها راه آگاهی ما از آخرت «وحی» است، لزوم تبعیت از احکام الهی (حتی اگر مخالف سلیقه ما باشد) بهتر مشخص میگردد.
برای کسی که دین و خدا را هم قبول ندارد اما عقل داشته باشد، «وجوب عقلی دفع ضرر محتمل» کارساز است. اگر یک دیوانه، یک بچه یا یک دروغگو به او بگوید که در کفش شما عقرب رفت، قبل پوشیدن یک نگاهی به آن میکند چون دفع ضرری که حتی احتمال یک درصد دارد هم عقلا واجب است حال چگونه است که افرادی که به گواهی تاریخ (نه مسلمانان) راستگوترین افراد زمان خود بودهاند، خبر از دنیایی دیگر و نحوه بروز اعمال در آن دادهاند و اینکه از نظر شدت عذاب و نعمت قابل قیاس با دنیا نیست اما حرفشان قابل اعتنا نباشد؟!
14 سال پیش نگاشته شده
وَ کُلُّ شَیْء مِنَ الدُّنْیا سَماعُهُ اَعْظَمُ مِنْ عِیانِهِ، وَ کُلُّ شَیْء مِنَ الاْخِرَةِ عِیانُهُ اَعْظَمُ مِنْ سَماعِهِ. فَلْیَکْفِکُمْ مِنَ الْعِیانِ السَّماعُ، وَ مِنَ الْغَیْبِ الْخَبَرُ (نهج البلاغة)
شنیدن هر چیزی از دنیا بزرگتر است از دیدنش
و دیدن هرچیزی از آخرت عظیمتر است از شنیدنش
لذا باید شنیدن و خبرگرفتن از غیب (به وسیله انبیاء) شما را از دیدن کفایت کند...
14 سال پیش نگاشته شده