در مطلب «بررسی روایات نهیکننده از ازدواج موقت»، به 5 حدیثی که در این باره هست، اشاره شد و گفتیم که 2 تا از این 5 حدیث که از نظر سندی معتبر نیست و 3 تای دیگر هم در سیاق «تقیه» است و توضیح مختصری دادم که برای عموم کافی است.
در بخش نظرات وبلاگ یکی از کامنترها به نام «پنجره» بحثی دقیق و تخصصی درباره این سه حدیث (که در سیاق تقیه است) و مخصوصا روایت «علی بن یقطین» درگرفته بود که پس از به نتیجه رسیدن بحثشان و اتمام آن، مناسب دیدم که متنش را در اینجا منتشر کنم.
پنجره: پس از بررسی حرفهای موافق و مخالف درباره ازدواج موقت، دیدم هر دو گروه حرفشون درسته. از یه طرف زن و مرد در یه زمانی هست که نیاز جنسی درشون بیداد میکنه، امکانات ازدواج دائم را هم ندارند. پس باید... از طرف دیگر زنهایی که همیشه ترس دارند، شوهرانشان ازدواج موقت بکنند!!!
با خودم گفتم یعنی اهل بیت وقتی این احکام را وضع میکردند، حواسشون به این مطالب نبوده؟
تا به این حدیث بر خوردم که از نظر سند صحیح میباشد: علیبنیقطین از حضرت امام موسی کاظم راجع به متعه میپرسید. حضرت جواب میدهند: تو را با متعه چه کار؟ خداوند که تو را از متعه بینیاز کرده است (یعنی تو که زن داری).
بندهخدا: این حدیث علی بن یقطین همه جا همین تکه اولش گفته و خوانده میشود اما کسی ادامه آن را نمیخواند! ادامه اش جالب است و تاحدی برداشت اولیه را نقض میکند اما سانسورچیان محترم! صلاح ندیدهاند ادامه دهند. شاید بتوان گفت بنیانگذار این سانسور متعارف، مرتضی مطهری بوده در کتاب نظام حقوق زن در اسلام.
پنجره: اینکه در مسائل علمی احترام نسبت به دیگری را حفظ کنیم، نه تنها نشانهی «جادلهم بالتی هی احسن» است بلکه انسان را در مقام ضعف نشان نمیدهد.
بندهخدا: احترام به چه کسی؟ سانسورچیان محترم! که جا پای یهود تحریفگر میگذارند و به نبذ کتاب الله مشغولند؟ یا شما که فعلاً هممباحثه بنده هستید؟ دومی را که فکر نکنم نقض کرده باشم اما اولی را از اساس قبول ندارم و اگر اصرار دارید به اینکه به این موجودات بیشرف، احترام بگذارم بحث را رها کرده و از خدمتتان مرخص خواهم شد.
پنجره: تکهی دوم حدیث: «علی بن یقطین میگوید میخواهم حکم آن را بدانم. حضرت کاظم (علیه السلام) میفرماید [حلیت] متعه در کتاب علی (علیه السلام) آمده است. ابنیقطین میگوید آیا میتوانیم زیاد متعه کنیم؟ حضرت (روحی فداه) میفرماید آیا خوبی و لذت متعه جز به زیاد بودن آن است؟»
فکر نکنم برداشت اولیه را نقض بکند. چرا که فکر نکنم حضرت نعوذ بالله منظورشان این بوده است که خوب حالا دیگه برو ازدواج موقت بکن!!!
از مجموع حدیث استفاده میشود که «شما که زن داری، برایت کافیست. اما اگر میخواهی بدانی؛ خوبی متعه به زیاد بودن آن است»
حداقل چیزی که دارد این است که «در بعضی جاها متعه داشتن نهی شده است و [حلیت آن] به صورت مطلق نیست.»
بندهخدا: در روایت ابنیقطین، ما با یک پرسش از سوی او و یک پرسش از سوی امام مواجهیم. روشن است که پرسش ابنیقطین استفهام سؤالی است اما پرسش امام چه؟ استفهام سؤالی است یا استفهام انکاری؟ تمام کسانی که از این قسمت روایت خواستهاند نتیجه بگیرند متعه متأهل درست نیست، این انکاری بودن را مفروض گرفتهاند و همینطور چیدهاند روی هم... درحالیکه هیچ قرینهای (نه در خود روایت و نه در بیرون آن) بر انکاری بودن در دست نیست و احتمال سؤالی بودن و انکاری بودن آن توأمان وجود دارد. با این لحاظ، استدلال آن افراد از اساس سست است و قابل اتکا نیست. شاید حضرت واقعاً خواستهاند بدانند چه شده که این شخص به فکر متعه افتاده با اینکه بینیاز است و کممشغله هم نیست و خیلی شایدهای دیگر. آیا یک پاسخگو وقتی با یک پرسش مواجه میشود بلافاصله جواب میدهد؟ آیا نمیشود پیرامون مورد پرسش یکی دو سؤالی هم بکند و چندوچون قضیه دستش بیاید سپس جواب دهد؟ از آن یکی دو سؤال آیا باید برداشت نهی و نفی کرد؟! و... بهرحال احتمالات مختلف است و إذا جاء الإحتمال بطل الإستدلال.
حال بیاییم و فرض کنیم که استفهام انکاری بوده و واقعاً حضرت در مقام نهی او بودهاند (فرض محض) آیا از انکار با لحن «ما أنت و ذاک» واقعاً نامشروع بودن و حرام بودن فهمیده میشود؟! کسی که در روایات، ممارست کافی داشته باشد و روایات تحریمیه را مکرر دیده باشد میداند این لحن، مسلماً لحن تحریم نیست و مناسب کراهت یا نهی ارشادی است. لذا آنان که با طرح این روایت خواستهاند متعه متأهل را کلاً نفی کنند از جایی که فکرش را نکردهاند آن را اثبات کردهاند چون نهایت اینکه مکروه است و کل مکروه جائز!
و اما درباره مطلبتان که میفرمایید فکر نکنم فلان، با کمی تأمل در ادامه روایت روشن میشود که اتفاقاً فلان! شاهد عرضم آنجاست که وقتی ابن یقطین، مطلب را رها نمیکند و ادامه میدهد حضرت نمیآید مثلاً بگوید: «گفتم که! تو نیاز نداری! دیگه ادامه نده!» (که اگر چنین بود میفهمیدیم متعه منوط به نیاز است) بلکه میبینیم حضرت ابتدا مشروعیت آن را و سپس پرسشی دیگر درباره آن را به خوبی جواب میدهند و همین شاهدی است بر اینکه جمله اول فرمایششان؛ یا اصلاً استفهام انکاری نبوده و یا اگر هم بوده، انکار بر کلیت امر متعه متأهل نبوده بلکه برای خاص این مخاطب گفته شده به جهت خاصی. اگر واقعاً حضرت کراهتی دارند از اجرای این عمل توسط امثال ابن یقطین (مردان متأهل) پس چرا درباره وجه تلذذ قضیه، گرا میدهند که «لذت آن به زیاد بودن آن است»؟! امام که نباید مخاطب را تحریک کند به عمل خلاف شرع!
پنجره: اذا جاء الاحتمال، منظور احتمال عقلائی باشد نه هر احتمالی. در غیر این صورت هیچ گاه نمیتوان به ظهور روایات استدلال کرد، بلکه تنها میتوان به نص استدلال کرد، والتالی فاسد فالمقدمه مثله.
بندهخدا: اگر روایت را ظاهر در این معنا میدیدم که آنطور عرض نمیکردم. عرض من از این جهت بود که این تعبیر «ما انت و ذاک» از آنجا که استعمالات مختلفه دارد لذا ظهوری نسبت به یکی از معانی منعقد نمیشود و نیاز به قرینه داریم. کما اینکه در فارسی نیز وقتی به کسی که درباره موضوعی پرسش کرده میگوییم «این موضوع به شما چه ربطی دارد؟» گاه در مقام انکار هستیم و چنین میگوییم و گاه هم واقعاً سؤال داریم و اگر جواب قانعکننده بگیریم بسا که کلی توضیح هم به او بدهیم!
پنجره: اینکه گفتهاید «مسلماً لحن تحریم نیست و مناسب کراهت یا نهی ارشادی است» هم باید عرض کنم اگر شما همین مقدار از دلالت روایت را هم قبول کنید، کافیست. چرا که نه تنها قائل به عدم استحباب شدهاید بلکه قائل به کراهت این عمل نزد شارع دارید.
بندهخدا: دلالت مزبور، فرضی بود نه قطعی. یعنی «چنانچه» و «اگر» ثابت شد استفهام فوق، انکاری بوده است و ضرورتی به حمل بر جهات ثانویه مثل تقیه ندیدیم آنگاه خواهیم گفت مستفاد از روایت، کراهت است. البته همانطور که اشاره کوچکی کردم کراهت برای چه کسی؟ هر مرد متأهلی ولو از این جهت که یک زن دارد؟ یا مردی که مثل ابن یقطین آنقدر همسر دائمه و کنیز دارد که واقعاً میتوان گفت بینیاز است؟ مفهوم بینیاز نسبت به تعریف ما از نیاز میتواند مصادیق مختلفی داشته باشد.
پنجره: در مورد علت ادامه دادن حضرت، هم باید خدمتتون عرض کنم که حضرت فرمودند: تو را به این کار چکار؟! ولی حالا که میگویی: إنما أردت أن أعلمها فقط میخواهم بدانم، مطلب این گونه است...
ظاهر روایت این است. راوی کم کسی نیست. علیبنیقطین است. و باید دایرهی دانش او نسبت به احکام اهل بیت زیاد باشد. به همین دلیل وقتی میگوید: «تنها به دنبال دانستن هستم نه به دنبال اینکه ازدواج متعه بکنم» حضرت میفرمایند: هی فی کتاب علی.
بندهخدا: بله مطلب این گونه است و ضمناً خوبیاش هم به کثرتش است جناب ابن یقطین! آیا این طرز گرا دادن به وجه تلذذ، مناسب مقام تبیین یک مکروه است؟! آیا درست است که امام مثلاً بفرماید وطی در دبر نکن که مکروه است و خدا را خوش نمیآید اما کلاً بدانید خیلی خوب است؟!!
وقتی ابن یقطین، خود را داخل در سایرین مینماید و با تعبیر «متکلم» مع الغیر سؤال میکند (نزیدها) آیا مناسب نیست امام، تفصیلی دهد و بفرماید (مثلاً) اما انت فلا و لکن غیرک بلی!؟ (کاری که برخی مسألهگوهای فهیم در مقابل سائلین زیرک انجام میدهند!) پس چرا چنین نمیکند؟ همین عدم تفصیل، نوعی تقریر است به اینکه امام، ابن یقطین را داخل در آن جماعت دیده و مانعی برای تعمیم حکم و تقریر کیفیت سؤال او ندیده است.
پنجره: «نزیدها» منظور شیعیان هستند. کما اینکه خود شما در صورتی که روایت را بر تقیه حمل کنید، قطعا نمیگویید: حضرت در ابتدا فرمودند: با شرائط تو (که در تقیه هستی) نمیتوانی انجام دهی. اما حالا که میخواهی زیاد ازدواج موقت انجام بدهی، هل یطیبه الا ذاک؟ ظاهر متکلم مع الغیر بودن در اینجا منظور شیعیان هستند.
بندهخدا: اینکه منظور، شیعیان هستند مورد انکار نیست اما آیا میگویید ابن یقطین خودش را داخل در این مجموعه شیعیان ندیده یا نکرده و حضرت هم کلی جواب داده و نظر به شمول این عنوان بر خود سائل نکرده؟ کسی که سؤال شرعی میکند اگر سؤالش ناظر به خودش باشد جا دارد از لحن متکلم (وحده یا معالغیر) استفاده کند ولی اگر سؤالش کلی باشد و عام، مناسب است از الفاظ غایب (مثلاً هل یجوز) بهره ببرد و پاسخگو هم اگر فهیم و زیرک باشد بین این دو فرق میگذارد اگر خود سائل را مشمول آن حکم نداند.
پنجره: در مورد مثالی که زدید به بیان حرمت وطی دبر و بعد تعریف از آن بکنیم، مثالتان ربطی به بحث ندارد. بنده از کلام حضرت اینگونه استفاده میکنم «خدا که تو را از متعه کردن بی نیاز کرده است، چرا میخواهی متعه انجام بدهی؟ ولی اگر تنها میخواهی بدانی، و به دنبال عمل نیستی، هی فی کتاب علی و کثرت در آن مشکلی ندارد، بلکه لذتش به کثرت آن است.»
بندهخدا: در آن مثال خواستم این را بگویم که اگر کاری را برای کسی بهردلیل صلاح نمیدانیم مناسب نیست که از کثرت آن تمجید کرده و درباره وجه لذتش گرا بدهیم. مقتضای سخن حکیمانه این است که سخن را کوتاه کنیم ولو بگوید فقط میخواهم حکمش را بدانم. مثلاً اینجا بعد از پرسش ابن یقطین درباره کثرت متعه، امام(ع) میتوانست بگوید «یجوز» یا «لا بأس به» و امثال این تعابیر که فقط بیان ساده حکم هستند. چه نیازی به تعبیر محرک «هل یطیبه إلا ذاک» بود؟
پنجره: اینکه این حدیث در حالت «تقیه» صادر شده صحیح نیست چون حضرت دلیل هم ذکر کرده در حالی که در احادیث تقیه، به حداقل کلام اکتفا میشود.
بندهخدا: عنایت دارید که تقیه، موارد متعددی دارد؛
یک موردش جایی است که امام از یک یا چندتن از حاضرین تقیه میکند و خوفاً میفرماید حکم خدا، فلانطور است.
یک موردش هم در جایی است که راوی و حاضرین امینند و امام مشکلی با آنان ندارد که بخواهد تقیه کند لکن از باب دلسوزی و خیرخواهی امام برای مأمومین، لازم میداند آنان را از انجام کاری به علت خوف و خطرش منع کند و میکند. این منع، بسته به شدت خطر یا نوع حکم یا... لحن متفاوتی ممکن است داشته باشد و گاه تصریحی و قاطع، گاهی هم تلویحی و کنایی است. بر فرض که انکاری بودن استفهام امام اثبات شد، یکی از وجوهی که میتوان برای آن حالت نهی، تصور کرد همین است که امام میخواهد به نحو کنایی به خطری که ابن یقطین را تهدید میکند اشاره نماید و او را از انجام کاری پرخطر که فعلاً ضرورتی ندارد (قد اغناک الله عنها) منع نماید. تعلیلی که شده در همین راستا ارزیابی میشود و منافی تقیهای بودن آن نیست. بهرحال وضعیت خطیر ابنیقطین و تقیهای بودن برخی روایات مربوط به او از مسلمات رجال و فقه شیعه است و روش تحذیر و انذار افراد هم ممکن است گاه همین کنایات باشد که «آخر چه ضرورتی داره فلان کار را انجام دهی؟»
پنجره: بنده هم خوشحال میشم اگر روایت آن طوری نیست که من میفهمم، درک و فهمم از این روایت تصحیح شود. بنده به دنبال این هستم که بگویم: «ازدواج موقت بدون محدودیت نیست، بلکه محدودیتهایی برای آن در نزد شارع مقدس وجود دارد. حالا مقدار محدودیت چقدر است الله عالم»
در مورد نداشتن قرینه بر انکاری بودن کلام امام، باید خدمتتون عرض کنم که یکی از راههای شناخت کلام اهلبیت عصمت وطهارت علیهم السلام این است که با مراجعه به بقیه ی احادیث، معنی این حدیث هم فهمیده میشود. با مراجعه به کتاب بحار الانوار، تقریبا تمامی احادیثی که ما انت و ذاک قد اغناک الله عنها در آن وجود داشت به صورت استفهام توبیخی آمده بود و امام علیه السلام به دنبال توبیخ کردن مخاطب به علت کلام یا فعل اشتباه او بوده است.
بندهخدا: عبارت «ما انت و ذاک قد اغناک الله عنها» مطلقاً در بحار وجود ندارد. اما عبارت «ما انت و ذاک» حدود بیست مورد (در کل110جلد) به چشم میخورد که هیچکدام «به خودی خود» دلالتی بر نفی یا نهی ندارد. برخی از آن موارد در کنار قرینهای مانند «یا احمق» و امثال آن، معنای توبیخی پیدا میکنند که طبعاً با وجود قرینه، منظور نیز واضح است و بحثی نیست اما اینکه خود «ما انت و ذاک» به خودی خود، دلالت بر انکار داشته باشد اول کلام است.
پنجره: در تایپ اشتباه کردم. منظورم همان «ما انت و ذاک» بوده است، که باید ببخشید. اما در مورد اینکه بقیهی موارد قرینه برای اینجا نمیشود قبلا هم توضیح داده شد که در فقه الحدیث این هست که ببینیم بقیه جاهایی که قرینه است، منظور اهل بیت از «ما انت و ذاک» چیست و جایی که قرینه نیست بر همان حمل کنیم. اگر چه در همین جا هم قرینه وجود دارد. امام علیه السلام به دنبال این نیست که بپرسند «خوب حالا چطور شده که به فکر متعه کردن افتاده ای؟!» این احتمال، احتمالی غیر عقلائی است.
بندهخدا: اینکه عبارتی در چندجا به علت همراهی با یک قرینه، به معنای خاصی به کار رفته باشد اثبات نمیکند در سایر جاها که آن قرینه نیست هم به همان معنا به کار میرود. در کامنت قبلی عرض کردم «بهخودیخود» و منظورم همین بود. شما الف را دارید. این الف در چند جا همراه با ب، فلانطور ترجمه شده. از کجای این قضیه در میآید که الف بهخودیخود هم به همان معناست؟! بسا که بهخودیخود معنای دیگری داشته باشد و همراه با ج و د هم معانی خاص دیگری که اصلاً خلاف معنای اول باشد. این را که إنشاءالله انکار ندارید! دارید؟
پنجره: در مورد تقیه بودن هم بنده بر تقیهای بودن این روایت اشکال کردم و نمیتوانم دلیل بیاورم که حتما تقیهای نیست.
بندهخدا: بدواً دلیلی نیست و فقط یک سابقه ذهنی داریم که حال و روز ابن یقطین، انسب بوده به تقیه. همین! و به قول شما این دلیل نمیشود. اما آنچه که موجب میشود ما به تقیهای بودن روایت متمایل شویم چیز دیگری است. همان که خود شما در صدر نوشتهتان گفتید: «یکی از راههای شناخت کلام اهلبیت عصمت وطهارت علیهم السلام این است که با مراجعه به بقیه ی احادیث، معنی این حدیث هم فهمیده میشود»
روایات متعددی داریم که بالاطلاق یا بالعموم یا بالتنصیص دلالت دارد بر استحباب یا اباحه متعه متأهل. اگر مصرّ باشیم که روایت ابن یقطین، استفهام انکاری است و انکارش هم توبیخ است به جهت تأهل او و... باید آن همه روایات را به دور بیندازیم یا به مسلخ تأویل بریم ولی اگر آن اصرار را نداشته باشیم میتوانیم «الجمع مهما امکن» کنیم که فرمودهاند «اولی من الطرح» است و با در نظر گرفتن شواهد تاریخی، این روایت را با تأویلی سهل و ممتنع، حمل بر تقیهای بودن نماییم.
با این کار همه روایات را با هم داریم و محذور خاصی ایجاد نمیشود. به عبارتی حکم بر تقیهای بودن این روایت، به علت اضطرار است که ما از جهت تعادل و تراجیح اصولی ناگزیر از آن هستیم تا مجبور به کنارنهادن بخشی از تعالیم قطعی و احادیث معتبر معصومین علیهمالسلام نشویم.
پنجره: همچنین در مورد معارض بودن روایت علی بن یقطین (با ظهوری که بنده مفروض گرفتم) و روایات مصر بر متعه متاهل، در صورتی این روایات معارض هستند که حضرت نهی تحریمی از متعهی متاهل کرده باشند در حالیکه اینگونه نیست. بلکه ادعای بنده نهی تحریمی یا کراهتی از متعهی «کسی که بی نیاز از متعه است» میباشد.
بندهخدا: این جمله آخرتان را نفهمیدم. گویا منظورتان این است که شما حسب آن ظهور مدعایی، استفاده کراهت کردید و این قابل جمع است با روایات مؤید متعه متأهل. خواهم گفت اگر از آن روایات، استفاده جواز به معنای عامش شود (که شامل اباحه به معنای خاص و کراهت میباشد) بله قابل جمع است با این تفسیر شما از روایت ابن یقطین اما اگر از آن روایات، استفاده استحباب شود (کمااینکه در برخی از آنها چنین است) استحباب با کراهت قابل جمع نیست و تجدیدنظر در تفسیرتان از روایت ابن یقطین را میطلبد. متفاوت بودن یا مشکک بودن مفهوم بینیاز نیز مؤید عرایض قبلی است.
پنجره: به نظر بنده به عنوان یک مخاطب (نه کسی که در علم فقه الحدیث سر رشتهای داشته باشد) همان معنایی است که ذکر کردم. و جواب دادن تکرار همان ادله میباشد.
بندهخدا: درباره ظهور که فرمودید به عنوان یک مخاطب عادی آنطور میبینید، عرض میشود برای فهم ظهور، خیلی نیاز به فقه الحدیث نیست. فقه الحدیث مال مرحله بعدی است. یعنی آن زمان که بعد از انعقاد ظهورات، میخواهیم آنها را تجمیع و تحلیل کنیم. اما در خود مرحله انعقاد ظهور، بیشتر با نهادههای واژگانی و مسائل ادبی و لغوی و صرفی و نحوی کار داریم و اموراتی از این دست که فلان واژه یا فلان اصطلاح، به تنهایی چه معنایی دارد و همراه فلان اصطلاح دیگر چه معنایی و اگر اول جمله بیاید چطور میشود و آخر جمله چطور و کلاً این قبیل مباحث.
اگر کسی با لحاظ این جهات ادبی و لغوی و... چنان ظهوری برداشت کرده باشد، بنده به ظهورش (ولو نادرستش بدانم) احترام میگذارم و امید دارم عند الله معذور باشد ولی اگر بدون آن، به چنین برداشتی رسیده باشد و مثلاً غلبه برخی مشهورات و شنیدههای پراکنده غیرمستند، بر روند استنباط ادبی او موجب چنین خطاهایی شده باشد، او را عند الله معذور نمیبینم و احتمالاً شما نیز در این ندیدن، با بنده همداستانید.
پنجره: در مورد - بلکه ادعاء بنده نهی تحریمی یا کراهتی از متعهی کسی که بی نیاز از متعه است کردهاند- که فرمودید: منظورتان چیست، باید عرض کنم: منظورم عام و خاص بودن روایات استحباب و روایات کراهت یا حرمت میباشد. بدین نحو که:
عام این است: ازدواج موقت در همه جا مستحب است.
خاص این است: الا در جایی که خداوند انسان را از ازدواج موقت بی نیاز کرده باشد.
که این نهی میتواند هم به صورت تحریمی و هم کراهتی (با صرف نظر از قرائن خارج از حدیث) حمل نمود.
بندهخدا: درباره مطلب عام و خاص، بر فرض صحت همه آن مدعیات، بازهم نمیتوانیم براحتی قضیه را یکسره کنیم چرا که مشکل اجمال مخصص داریم و عنایت دارید به اهمیت بحث اجمال مخصص در علم اصول.
مفهوم «بینیاز» همانطور که عرض شد مفهومی مبهم است و معلوم نمیکند تا چه حد بینیاز؟ نیاز، گاهی ممکن است در حد یک ضرورت شدید باشد (مثل نیاز انسان به تخلی و آب) و گاهی در حد یک نیاز معمولی است که اگر نباشد گرچه وضع، خیلی خطیر نمیشود، اما زندگی مطلوبی هم نخواهد داشت (مثل نیاز انسان به میوه و گوشت) و هر دوی این موارد هم در سطوح بسیار متنوعی میتواند مطرح شود. حال کدام سطح از نیاز و کدام بینیاز، در این روایت، مورد نظر بوده و به چه دلیل؟ اگر به خود راوی نگاه کنیم که به فراخور حال مردان آن روزگار خصوصاً متمولین و سیاسیون، چند زن دائمه و تعدادی کنیز احتمالاً داشته. با فرضیاتی که شما گفتید، حضرت چنین کسی را مصداق بینیاز خوانده و نهی کرده. معلوم نیست مردان متأهل امروزین که یک زن دارند و کنیزی هم ندارند و بهرهشان از همان یک زن هم به علت برخی تغییرات فرهنگی زنان، به حد سابق نیست، شامل آن فرض شوند؟ ولو ما اسمشان را بگذاریم بینیاز!
پنجره: خیلی جواب خوبی دادید. این حرفتان را قبول کردم. و از حرف خودم دست برداشتم. اجمال مخصص در این روایت امری صحیح است، و طبیعتا روایت در مورد کسی که خداوند او را از ازدواج موقت بی نیاز کرده است، قابل تخصیص نیست. اگر چه شما به حرف ابتدائی بنده جواب ندادهاید. بنده همانگونه که بارها گفتم تنها به دنبال این بودم که بگویم: استحباب ازدواج موقت در مواردی استثناء دارد و به صورت بدون قید و شرط رها نشده است. بلکه استثنائاتی هم دارد. و این روایت در اصل وجود استثنائاتی در این باب دلالت دارد اگر چه دائرهی این استثناء مجمل است. پس در اصل وجود استثناء اجمالی وجود ندارد و قابل استدلال است. اما در مقدار این استثناء، اجمال وجود دارد و قابل استدلال نیست.
بندهخدا: ضمن تقدیر از رویکرد ارزشمند و حقطلبانه شما در این بحثها، درباره پرسش آخرتان عرض میکنم حتی نماز هم که واجب بلکه اوجب واجبات است اگر کسی کلتش را روی مغز نمازگزار بگذارد و بگوید نماز نخوان، میفرمایند همان نماز واجب، حرام میشود. پس مورد وجوب هم استثناء دارد چه رسد به استحباب و منکر این جهتش نیستیم. اما در سیاق سخن فقاهتی نیست که وقتی میخواهیم حکم نماز را بگوییم این استثناها را هم لحاظ کنیم و مثلاً در رساله بنویسیم نماز واجب است مگر در حالت فلان و فلان. بلکه کلی میگوییم نماز واجب است و اشاره به استثنایش نمیکنیم و بیان حکم آن حالت خیلی خاص را موکول میکنیم به فضای دیگری. خصوصاً اگر آن حالت خیلی خاص، مجمل باشد که در این صورت اساساً صلاح نیست اسمی از استثنا ببریم چون مخالفین احکام الله، اهل شیطنتاند و گاه منتظر یک کلمه مبهم امثال من و شما میمانند که آن را بگیرند و پیراهن عثمان کنند و حکم خدا را ناقص نمایند.
پنجره: ممنون از جوابی که دادید. انصافا این مورد همانند موارد استثنائات اضطرار یا همانند موردی که مثال زدید نیست. بلکه باید این مطلب گفته بشود، تا کسی از احکام الهی سوء استفاده نکند تا وجههی حکم خراب نشود.
بندهخدا: بله آن مورد را از باب مثال عرض کردم و لزوماً همه جهاتش منطبق نیست. خواستم بگویم منکر آن جهت نیستم به نحو کلی اما این هم یادمان نرود که من آن استظهار لغوی و ادبی و... از شما را و سپس تفسیرتان از قرائن وارده در تتمه روایت را نپذیرفتم (با ادلهای که ذکر شد) و فقط روی فرض شما عرض کردم «اجمال مخصص». یعنی اگر با فرض بنده باشد اصلاً نوبت به اجمال مخصص نمیرسد و حکم استحباب برای همه برقرار خواهد بود. اما با فرض شما این میشود که ما میفهمیم برخی افراد، از آن استحباب مستثنایند. منتها چون نمیدانیم آن برخی دقیقاً چیست و کیست لذا مصداقاً به آن استناد نخواهیم کرد و عملاً دوباره حکم استحباب برای همه برقرار خواهد بود. یعنی در مقام عمل، مطلب شما بر مطلب بنده منطبق میشود.
پنجره: همانگونه که عرض شد مخصص مجمل است، و باید به قدر متیقن اخذ کرد. اما اگر قدر متیقن فرض نشد (کما اینکه الان قدر متیقنی برای این مطلب نمیتوانم بگویم) پس در مقام عمل به این روایت نمیتوان استدلال کرد و حرف شما تمام است.
بندهخدا: یک نکته جالب هم در تأیید عرایض سابق اینکه تقریباً همه مخالفان متعه متأهل وقتی به این روایت کوتاه میرسند نیمه دومش را نمیخوانند! واقعاً علتش چیست به نظرتان؟ جز این است که به مجرد خواندن آن، معلوم میشود برداشت اولیه، درست نبوده؟ به عبارتی همگان (چه موافقان متعه متأهل و چه مخالفان آن) در برداشت از کل روایت و فهم معنای آن اتفاق نظر دارند، اما مخالفان چون میدانند به صلاحشان نیست، «لا اله» را گفته و «الا الله»ش را میخورند!
درباره روایت دوم تان هم عرایضی داشتم اما در این سایت تخصصی، مطلب مناسبی در این رابطه دیدم که کار مرا راحت کرده و إنشاءالله مراجعه میفرمایید.
پنجره: بنده به دنبال این مطلب بودم که اهل بیت عصمت و طهارت همانگونه که در موارد ازدواج موقت را یک سنت و یک مستحب موکد میدانند، در مواردی از آن به عنوان حداقل به عنوان یک امر مکروه نام بردهاند. کما اینکه وقتی کلمات حضرت علیه السلام را پهلوی هم میچینیم به همین مطلب میرسیم: 1- هی فی کتاب علی. 2-هل یطیبه الا ذاک –ان نزیدها- 3- ما أنت وذاک قد أغناک الله عنها. و عقل حکم میکند که «تنها محل استشهاد خود از روایات را بیاورید» و الا اگر شما بخواهید به فقرهای از حدیث جامعه کبیره استناد بکنید؛ باید همه ی آن را بیاورید؟! ضمنا به لینکی که دادید مراجعه کردم و استفاده بردم. بنده هم ضعیف بودن سند آن روایت را قبول دارم.
بندهخدا: خیر! مگر آن فقره، ابهامی داشته باشد که نیاز باشد قبل و بعدش را هم دید و در مجموع فهمید معنا دقیقا چیست. البته به حسن نیت و امانت شما خدشهای وارد نمیکنم و منظورم از سانسورچیان، کسانی بود که با تعمد، آن قسمت دوم را میبلعند!
[در اینجا بحث در مورد روایت ابن یقطین با رسیدن به این نتیجه که «این روایت در مقام عمل قابل استدلال و تطبیق بر یک مصداق خارجی نیست»، به اتمام رسید و در مورد دو روایت دیگر بحث «نهی از متعه» هم بحث مختصری را جناب پنجره شروع کردند]
پنجره: لطف فرموده و نظر خود را در مورد این 2 روایت نیز بفرمایید. چون این روایت طبق تحقیق نرمافزار درایه النور، روایت صحیحی ارزیابی شده است. لازم به ذکر است محقق این قسمت از نرمافزار فرزند آیت الله العظمی شبیری زنجانی (حفظه الله) میباشند. که ایشان یکی از چند متخصص علم رجال و از مشهورترین علماء این فن، در عصر حاضر در قم میباشند.
1. عَنِ الْمُفَضَّلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ فِی الْمُتْعَةِ دَعُوهَا أَ مَا یَسْتَحْیِی أَحَدُکُمْ أَنْ یُرَی فِی مَوْضِعِ الْعَوْرَةِ فَیُحْمَلَ ذَلِکَ عَلَی صَالِحِی إِخْوَانِهِ وَ أَصْحَابِهِ
2. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لِی وَ لِسُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَدْ حَرَّمْتُ عَلَیْکُمَا الْمُتْعَةَ مِنْ قِبَلِی مَا دُمْتُمَا بِالْمَدِینَةِ لِأَنَّکُمَا تُکْثِرَانِ الدُّخُولَ عَلَیَّ وَ أَخَافُ أَنْ تُؤْخَذَا فَیُقَالَ هَؤُلَاءِ أَصْحَابُ جَعْفَر (اگر چه این روایت چیزی را اثبات نمیکند)
بندهخدا: بله خدمت ایشان ارادت داریم و بارها از درسشان بهرهمند شدهایم. البته مبانی ایشان در علم رجال، از مبانی سهلگیرانه محسوب میشود و بسیاری افراد ضعیف یا مضطربالحدیث یا مختلففیه را ایشان تحت عنوان «والتحقیق أنه ثقة» وارد ثقات میکنند مانند محمد بن سنان (در روایت اول) و سهل بن زیاد (در روایت دوم) این درحالی است که برخی پرورشیافتگان مکتب رجالی نجف و شاگردان مرحوم آقای خویی، مبانی سختگیرانهای دارند و با کوچکترین نقطهضعفی در راوی، روایتش را غیر قابل استناد (جهت اثبات) میشمارند و فقط به عنوان «مؤید» استفاده میکنند. البته اینکه کدام مبنا درستتر است و نتایجش علمیتر، بحثی است مفصل و در جای خود باید طرح شود.
اما از حیث دلالت، روایت دوم به صراحت به ماده «خوف» اشاره کرده و معلوم است که درباره تقیه است. حاصل کلام اینکه امام علیهالسلام میفرماید «شما چون زیاد نزد من میآیید، اینجا به عنوان اصحاب جعفر شناخته میشوید، پس مادام که در این شهر هستید دنبال متعه نروید. چون اگر بازداشت شوید آبروی من میرود» به عبارتی، مثل همان قضیه کلت و نماز است که مثال عرض کردم. آنجا خوف قتل است و اینجا خوف بازداشت و... و وقتی خوف بازداشت و آبروریزی عمومی از معصوم زمان باشد، مستحب را باید ترک نمود.
روایت اول نیز به درجه خفیفتری به همین موضوع اشعار دارد. تعبیر «موضع العورة» یعنی جاییکه موضع خطر و ناامن است. در این جا از متعه منع میشود، مبادا آبروریزی از «صالحی إخوانه» شده و وجهه شیعیان و برادران ایمانی، نزد عوام مخدوش گردد. پس روایت، به پنهانکاری و رعایت جهات امنیتی در امر متعه دلالت میکند.
[همچنین کامنتر دیگری در مورد «ازدواجهای متعدد ائمه» پرسید که پنجره جواب زیر را داد و بعد از آن بحث کوتاهی در مورد جواب پنجره صورت گرفت که ذکر آن مفید است]
پنجره: شرائط آن زمان تفاوت بسیار با امروز داشت چرا که نسبت مردان به زنان بسیار کم بود و زنان در اجتماع حضور نداشتند و درصد آسیب دیدن آنها بسیار کم بود. در عوض مردان به علت مسافرتهای تجاری (و گرفتار راهزن و بیآبی و... شدن) و جنگها بیشتر در معرض آسیب بودند. به همین دلیل تعدّد همسر نه تنها یک امر طبیعی بلکه نیاز جامعه بوده است. اگرچه ازدواجهای پیامبر تفاوت بسیار دارد چرا که ایشان با توجه به عدم حملهی قبیلهها به کسی که دختری از آنان میگرفت؛ با قبیلهها وصلت میکردند و لذا میبینیم اکثر ازدواجها بعد از سن 45 سالگی تا حدود 58 سالگی اتفاق میافتد.
بندهخدا: درخصوص پاسخی که در مورد «ازدواجهای ائمه» دادهاید؛ بر فرض که ادعای مذکور از حیث تاریخی به اثبات برسد (که بعید است) نهایتاً خواهیم گفت ظرف تحقق حکم و حالت موضوع، تغییر کرده نه خود موضوع و حکمش. اگر بنا باشد در پرتو این نحو تحلیلهای تاریخی و تغییر شرایط، احکام تغییر یابند فردا هم یکی خواهد گفت سفرهای آن روز با سفرهای امروز تفاوت فراوانی کرده و فناوریهای ترابری موجب تسهیل در سفر شده لذا مسافر آنقدر خسته نمیشود که نیاز باشد نمازش را شکسته بخواند! پاسخ شما به چنین ادعایی چیست؟
پنجره: قطعا حکمی تغییر پیدا نکرده است. معمولا سوالکنندگان ِ اینچنینی اشکالشان این است که فکر میکنند «4 زن یعنی دعوای همیشگی بین همهی این زنها. یعنی هر کدام به نحوی به دنبال حذف دیگری بوده است. یعنی محال است این چهار زن در یک خانه زندگی با صلح و صفا میکردند. یعنی ظلم به یکی از چهار زن، حال چگونه اهلبیت...؟» یعنی اگر بخواهیم با دقت سوال ایشان را بررسی کنیم، ایشان به علت عدم شناخت زمان تحقق حکم، این سوال برایشان پیش آمده است. میخواهند با جامعه ی امروزی، جامعه زمان اهلبیت عصمت و طهارت را بسنجند. به همین دلیل به ایشان توضیح داده شد که آن زمان و این زمان فرق میکند. در آن زمان یک امر طبیعی بوده است. اما نه اینکه الان کسی نمی تواند 4 زن بگیرد.
بندهخدا: آنها که چنین اشکالاتی میکنند، فقط نظرشان به واقعیت خارجی یا تکوینی نیست که من و شمای نوعی یک جواب تحلیلی یا تاریخی بدهیم و تمام. آنها نوعاً نظر دارند به دستمایه کردن تحولات تاریخی برای تغییر حکم الله. اگر کسی مثلاً بگوید «بیدارشدن برای نماز صبح خیلی سخت است» و شما جواب بدهید «الآن به علت اختراع برق و بیدار بودن مردم تا نیمههای شب، بیداری صبح سخت است وگرنه در زمان ائمه که مردم اول شب میخوابیدند، آنقدر هم سخت نبود» مخاطبتان تنها درصورتی این جواب را میپذیرد که اشکالش منحصراً درباره واقعیت تکوینی و تاریخی قضیه باشد اما اگر بخواهد آن اشکال «سختی بیداری صبح» را دستمایه این مدعا کند که «پس امروزه با لحاظ مقتضیات زمان و مکان باید نماز صبح را لغو نمود» آن جواب شما برای او کافی نیست.
کسی که میگوید «حال چگونه اهل بیت...؟» را باید نسبت به اصل قضایا و مفهوم تعبد و بندگی و مفهوم حلال و حرام و چیزهایی از این دست توجیه نمود نه که بگوییم در زمان اهل بیت فلانطور بوده پس مشکلی نداشته. فردا اگر این مخاطب با روایت فسطاط (وسائل جلد2 ص237 باب29 از ابواب جنابت) مواجه شد چه خواهیم گفت؟ چطور توجیه خواهیم کرد که امام با کنیز خود نزدیکی کرد و همسر دائمش آنطور بر آشفته شد که...؟ آیا بازهم خواهیم گفت آن موقع این کارها عرفاً مشکلی نداشته؟
به نظر میرسد شترسواری دولا دولا نمیشود و ما نیز نباید تلاشمان مصروف اینگونه توجیهات باشد که فرمود «و لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم» و فرمود «لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک» و...
مثلاً همین کامنتگذارانی که عباراتی مثل «چون همسر اول نمیپذیره موجب خرابی کانون خانواده میشه» در سر دارند را بجای سرگرم کردن با توجیهاتی آنچنانی بهتر است با مفهوم شیطانی حسادت و قبح آن آشنا کنیم و اینکه قرار نیست خداوند احکام خود را با میل شیطانی ما بالا و پایین کند و امثال این مفاهیم.
پنجره: «لن ترض عنک الیهود...» و «لم تحرم ما احل الله...» را قبول دارم ولی سائل در این کامنت، واقعا معنای چند همسری را نفهمیده است. به همین دلیل برایش سوال پیش آمده است. او تنها مردان چند همسری را شنیده است که مخفیانه با همسر دوم یا سوم یا چهارم ازدواج کردهاند. و هر کدام از اینها زنها با دیگری مشکلات فراوانی داشته است و... اصلا نمیتواند درک کند این حکم بنفسه مشکلی ندارد، بلکه مشکل از ماست. البته همانطور که فرمودید مبحث حسادت زنانه و... را هم باید مطرح کرد.