تمام کوفه غمگین است
هوای چشم ها ابریست
یتیمان چشم در راهند
کسی در کوچه پیدا نیست
یتیمی دامن مادر
گرفته، زار می نالد
زمین، آرام میگردد
ولی انگار می نالد
هوای چشم ها ابریست
تمام شهر غمگین است
غم تنهایی مردم
برای کوفه سنگین است
کسی با گریه میگوید:
" چرا اخر نمی آید؟
کجا رفته؟ بگو مادر !
پدر دیگر نمی آید؟"
یتیمی کنج نخلستان
نشسته اشک میریزد
علی خوابیده در بستر
و دیگر برنمی خیزد
(میخواستم فایل صوتیشو بزارم، پیداش نکردم)