آن زن گفت: من همسر شوهر تو هستم!

سال‌روز شهادت جوادالائمه را تسلیت عرض می‌کنم. دعاهایی که جهت حفظ از بدی‌ها و ... خوانده می‌شود یا همراه فرد حمل می‌شود؛ حرز herz خوانده می‌شود.
در کتاب‌های دعایی شیعه، دعاهایی نیز تحت عنوان حرز امامان معصوم علیهم‌السلام نقل شده است که در این بین، حرز امام جواد علیه‌السلام بین مردم مشهورتر است.

داستان جالبی که در زیر می‌خوانید درباره همین حرز است و ضمن روایات مختلفی نقل شده و مرتبط با وبلاگ «من و متعه‌ام» هم هست! این داستان از طریق روایاتی در الخرائج‏والجرائح ج1 ص372 و مهج‌الدعوات ص36 با مقداری تفاوت نقل شده که بنده ترجمه این داستان از منبع دوم نقل می‌کنم:

از حکیمه دختر امام جواد نقل شده که بعد از وفات امام جواد برای تسلیت به نزد ام‌عیسی دختر مامون رفتم که زن آن حضرت بود. (همان ام‌فضل ملعون که موجب شهادت آن حضرت شد)

دیدم که بسیار جزع و گریه به جهت امام می‌کرد تاحدی که می‌خواست خود را با گریه بکُشد و من ترسیم که زهره‌اش از کثرت غصه شکافته شود!
پس در بین اینکه یادی از کرم و حسن خلق و شرف آن حضرت و عزت و کرامتی که خدا به او مرحمت فرموده بود، می‌کردیم او گفت: تو را به چیزی عجیب خبر دهم که از همه چیزها بزرگتر باشد؟
گفتم: آن کدام است؟
ام‌عیسی گفت: من برای امام جواد بسیاری اوقات غیرت ورزیدم و مراقب او بودم...

من به پدر خود (مامون علیه‌اللعنه) می‌گفتم؛
پدرم می‌گفت: تحمل کن که او فرزند پیغمبر است و وصله‌ای است از پیغمبر.

روزی نشسته بودم که دختری از در خانه وارد شد و به من سلام کرد.
به او گفتم: تو کیستی؟!
گفت: از اولاد عمار یاسرم و زن محمد پسر علی الرضا که شوهر تو است.

پس مرا چندان غیرت گرفت که نمی‌توانستم تحمل کنم و نزدیک بود سر برداشته به صحرا روم و ترک وطن نمایم و شیطان نزدیک بود که مرا بر آن دارد که آن زن را بیازارم، قهر خود را فرو بردم و با او نیکی کردم و لباسی به او پوشاندم.

چون آن زن از پیش من رفت، نزد پدرم (مامون علیه‌اللعنه) رفتم و با او آنچه دیده بودم گفتم و پدرم در آن حالت که مست بود اشارت به غلامی کرد که پیش او ایستاده بود که شمشیر مرا بیاور.
شمشیر گرفت و سوار شد و گفت: به خدا قسم می‌روم و او را می‌کشم.

چون این وضعیت را مشاهده کردم، پشیمان شدم و «انا لله و انا الیه راجعون» خواندم و گفتم چه کردم با خودم و شوهرم؟ بر روی خود می‌زدم و دنبال پدر می‌رفتم تا به خانه‌ای که امام آنجا بود رفت. و پیوسته او را با شمشیر زد تا او را پاره پاره کرد.

پس از نزد او بیرون آمد. من هم گریزان پشت سر پدرم رفتم و به همین دلیل آن شب تا صبح خوابم نبرد.
روز بعد نزد پدر آمدم و گفتم: می‌دانی دیشب چه کردی؟
گفت: چه کردم؟
گفتم: پسر امام رضا (علیه السلام) را کشتی!
از این سخن من، چشمانش متحیر شد و از هوش رفت و بعد از ساعتی به خود آمد و گفت: وای بر تو چه می‌گویی؟
گفتم: بلی ! رفتی بر سر او و او را به شمشیر زدی و کشتی.
مامون از این حرفم بسیار مضطرب شد و گفت: یاسر خادم را بگویید بیاید.
یاسر را حاضر کردند. به یاسر گفت: وای بر تو! دخترم چه می‌گوید؟
یاسر گفت: راست می‌گوید.
مامون بر سینه و روی خود زد و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» در میان مردم تا قیامت رسوا شدیم. هلاک شدیم. ‌ای یاسر برو و در مورد آن حضرت برایم خبر بیاور و در این مورد عجله کن که جان من نزدیک است از تن بیرون آید.

یاسر رفت و من به صورت خود سیلی می‌زدم.
یاسر زود برگشت و گفت: بشارت و مژدگانی امیر!
مامون گفت: چه خبر داری؟
یاسر گفت: نزد آن حضرت رفتم و دیدم که نشسته است و بر بدن شریفش پیراهنی بود و به لحافی خود را پوشانیده بود و مسواک می‌کرد. من به ایشان سلام کردم و گفتم: «ای پسر پیامبر دوست دارم که این پیراهن که پوشیدید به جهت تبرک به من بدهید تا با آن نماز بخوانم و به آن تبرک بجویم» و مقصودم این بود که به جسد مبارک امام نظر کنم که آیا ضرب شمشیر هست یا نه. (چقدر کوردل)
به خدا که همچون عاج سفیدی بود که زردی او را لمس کرده باشد و بر جسد او از زخم شمشیر و غیره اثری نبود.
پس مامون بسیار گریه کرد و گفت با این [معجزه] چیزی باقی نمی‌ماند. این واقعه عبرتی برای همه بود.

بعد از آن به یاسر گفت: تمام سوار شدن و گرفتن شمشیر و وارد شدنم بر حضرت جواد را به یاد دارم اما خارج شدنم و بازگشتم از نزد او را به یاد ندارم. پس رفتنم به نزد او چگونه بوده است [که برگشتنم را به یاد ندارم] ؟!

خدا این دخترم را لعنت کند(!) لعنت شدید. به نزد دخترم برو و به او بگو که پدرت گفته اگر بعد از این پیش من بیایی برای شکایت از او یا از خانه خارج شوی بدون اجازه از او، از تو انتقام می‌گیرم(!) سپس به نزد ابن الرضا (امام جواد علیه‌السلام) برو و سلام مرا به او برسان و 2000 سکه طلا برایش ببر و شهری (اسب مامون) را که دیشب سوار آن شده بودم به او تقدیم کن...

یاسر می‌گوید: به دستور مامون عمل کردم. حضرت به آنها نظر کرد لحظاتی و بعد از آن تبسم نمود و فرمود: عهد میان ما و مامون این بود که با شمشیر بر من حمله کند؟! آیا نمی‌داند که مرا یاری دهنده‌ای است که مانع میان من و اوست؟

... پس از این داستان، سید بن طاووس (صاحب مهج الدعوات) حرز حضرت جواد را ذکر کرده که مفصل است...

14 سال پیش نگاشته شده

درباره این وبلاگ

هدف اصلی این وبلاگ که در بین روزنوشته‌هایم مورد توجه بنده بوده؛ بیان مسائل نظری و خبرهای پیرامون «ازدواج موقت» است.

لازم می‌دانم اعلام کنم که نویسنده این وبلاگ هیچ فرد یا موسسه‌ای را در هیچ‌جای ایران برای یافتن همسر موقت سراغ ندارد و فعالیت همسریابی (موقت و دائم) هدف این وبلاگ نیست.

بیشتر...

برای مشاهده نسخه کوچک و مخصوص موبایل این سایت، کافی است آدرس manmote.com را در موبایل خود وارد کنید.

برای اطلاع از مطالب جدید وبلاگ، ما به شما feed (یا همان rss) را پیشنهاد می‌کنیم. اگر نمی‌دانید فید چیست، اینجا را کلیک کنید

Post RSS feed

روش دیگر که مخصوص پیرمردها! میباشد، دریافت متن مطالب جدید در ایمیل شماست. بدین منظور، ایمیل خود را وارد کنید


مطالب مناسبتی

■ اگر پیامبر زنده بود، ریختن خون عمر را حلال نمی‌دانست؟ (1388/3/6)
■ شهادت حضرت فاطمه در روایات اهل تسنن (1390/2/16)

برای تازه واردین

چند مطلب مهم

بخش نظرات غیر فعال است
در صورتی که فرمایش خاصی دارید، از فرم ارتباط با ما استفاده نمایید







فارغ التحصیل دانشگاه هستم و توفیق طلبگی رسمی را نداشته‌ام. در این سایت علاوه بر نوشته های روزانه در موضوعات مختلف، سعی بر این بوده که بیشتر به مطالب و اخبار مرتبط با ازدواج موقت پرداخته شود.

در زمینه احکام و روایات مربوطه علاوه بر مطالعات شخصی، از راهنمایی‌های دوستانی فاضل نیز استفاده کرده‌ام که از همه آنها تشکر می‌کنم.

باز هم لازم می‌دانم که اعلام کنم هدف هم ابلاغ صحیح مطالب مربوط به ازدواج موقت است نه ترویج عملی و رساندن افراد به هم.

اگر در زمینه این هدف می‌توانید به بنده کمک کنید یا سوالی در این باره دارید که با جستجو در مطالب وبلاگ نتوانستید پاسخ آن را پیدا کنید، می‌توانید از طریق آدرس الکترونیکی manmotecom در جیمیل با ما ارتباط برقرار کنید یا از طریق فرم زیر:

نام شریف شما

آدرس الکترونیکی (جهت دریافت پاسخ)

فرمایش شما