یکی از دوستان زحمت کشیدن و بخشهایی از کتاب «مستر همفر؛ جاسوس انگلستان» رو تایپ کردند و خواستن که در وبلاگ درج کنم. کمی! طولانیه اما نکات آموزنده جالب زیاد داره و هم لازمه به این وسیله از ایشون تشکر بشه برا زحمتی که کشیدن.
منظور از محمد در متن زیر ؛ محمد بن عبدالوهاب؛ بنیانگذار وهابیت و منظور از صفیه؛ زن جاسوس انگلیسی است که متعه ی محمد شده بود!
پس از مدّتی که در بغداد بودم دستور آمد که فوراً به لندن بازگردم و من نیز عازم لندن شدم. در آنجا با دبیرکل و بعضی از اعضای وزارت جلسه داشتم، مشکلات و کارهای خود را در این سفر طولانی باز گفتم. از اطّلاعاتی که در سفر عراق به دست آورده بودم بسیار شادمان شدند و ابراز خشنودی کردند. پیش از این نیز گزارش جامعی از سفر فرستاده بودم. در آنجا دانستم که صفیّه -همسر شیخ در بصره - گزارشی همانند من برایشان فرستاده است. همچنین دریافتم که وزارت در هر سفر افرادی را به مراقبت از من گماشته است، آنان نیز گزارشهای رضایت بخشی در مورد من فرستاده بودند که گزارشهای مرا تأیید می کرد.
دبیرکل فرصت ملاقاتی را با شخص وزیر برایم گرفت و هنگامی که او را در دفترش دیدم به من خوش آمد گرمی گفت که با خوش آمد سفر قبل (هنگام بازگشت از استانبول) تفاوت داشت، او وانمود کرد که جایگاه مخصوصی در قلب او یافته ام. وزیر از به چنگ آوردن محمد بسیار شادمان بود و گفت او گمشده وزارت است و پیوسته به من می گفت: با او هر نوع پیمان ببند؛ او افزود اگر همه رنج هایت جز شیخ دستاوردی نداشت باز هم ارزشمند بود.
هنگامی که در مورد سرنوشت او اظهار نگرانی کردم وزیر گفت: اطمینان داشته باش که شیخ همچنان همان آرا و اندیشه ها را دارد. وزیر گفت: کارکنان وزارت در اصفهان او را دیده و گفته اند که شیخ به همان منش است. با خود گفتم: چگونه شیخ اسرارش را بر آنها باز نموده است؛ امّا هیبت وزیر مانع شد این نکته را از او سؤال کنم. هنگامی که با شیخ دیدار کردم دانستم که فردی به نام عبدالکریم در اصفهان با او تماس گرفته و گفته که برادر شیخ محمد (من) است و جزئیّات اسرار او را از قول من برایش بازگو کرده و از این راه توانسته در دل او نفوذ پیدا کند. محمد عبدالوهاب گفت: که صفیّه بوده و شیخ بهترین ساعت های زندگیش را با او گذرانده است. عبدالکریم نام ساختگی یکی از مسیحیان جلفا در اطراف شیراز و مزدور وزارت بوده است. دستاورد چیرگی ما چهار تن بر محمد عبدالوهاب آن بود که او به بهترین روش ممکن برای آینده آماده شد.
پس از آنکه این مسایل را در حضور دبیرکل و دو نفر دیگر که از پیش، آنها را نمیشناختم برای وزیر گفتم، او گفت: تو سزاواردریافت بالاترین نشانهای وزارتی و بین مزدوران ویژه وزارت در مرتبه نخست قرار داری. سپس افزود دبیرکل رموزی را به تو می آموزد که در انجام وظیفه ات مفید خواهد بود. آن گاه به من اجازه دادند که ده روز را در میان خانوادهام بگذرانم. با شادمانی از وزارت خارج شدم. بهترین روزهایم را با فرزند کوچکم گذراندم او شبیه من بود، برخی واژه ها را می گفت و راه می رفت چنان که گویی پاره ای از جان من بر زمین راه می رود. شادیم، اندازه ای نداشت. از عشق گویی روحم پرواز می کرد. از خانواده و وطن برترین بهرهها را بردم. عمّه کهن سالم را دیدم که همواره به من لطف و مهربانی داشت و این دیداری بسیار نیکو و لازم بود زیرا زمانی که من در سوّمین سفر بودم او از دنیا رفت. درگذشت او برای من بسیار دردناک، اندوهبار و غمانگیز بود. ده روز به سرعتِ یک ساعت گذشت، آری روزهای خوش چون ساعتی می گذرد و روزهای سخت به قرنی می ماند. به یاد میآورم روزهایی را که در نجف و عراق بیمار بود م، یک روزش چون سالی بود. تلخی آن روزها هنوز در کامم هست. آن طوری که همه روزهای خوشم آن اندازه شادمانی برایم نداشته، که با تلخی روزهای سخت برابری کند. به وزارت بازگشتم تا در مورد آینده دستور بگیرم. دبیرکل با چهره ای گشود ه، لبی خندان و برخوردی نیکو به من خوش آمد گفت و دستم را به گرمی فشرد، به گونه ای که نشانه همه نوع برادری بود.
او گفت: شخص وزیر و کمیسیون ویژه مستعمرات به من گفته اند که دو راز مهم را برای تو بازگویم تا در آینده از آن بهره جویی؛ به این دو راز تنها اندکی از افراد مورد اعتماد آگاهی دارند.
او سپس دستم را گرفت و به یکی از اتاق های وزارت برد که در آن جا چیزِ شگفتی دیدم. ده نفر دور میزی بودند؛ یکی از آن ها در جامه سلطان عثمانی که به ترکی و انگلیسی سخن می گفت ؛ دومی جامه شیخ الاسلام استانبول را به تن کرده بود؛ سومی مانند شاه فارس بود و چهارمی مانند یک عالم درباری شیعه؛ پنجمی چون یک مرجع تقلید شیعه در نجف. این سه تن به دو زبان فارسی و انگلیسی سخن می گفتند. هر یک از اینها نویسنده ای با خود داشتند که آن چه می گفتند او می نگاشت. اطّلاعاتی که مزدوران در مورد آن پنج نفر در استانبول، فارس و نجف جمع آوری می کردند به دست این پنج نفر می رسید.
دبیرکل گفت: این پنج نفر در نقش آن اصلی ها هستند. این ها را ساخته ایم تا چگونگی اندیشه های آنان را دریابیم. همه اطّلاعات گردآوری شده از استانبول، فارس و نجف را در اختیار اینها می گذاریم. اینان خود را به جای آن اصلی ها فرض میکنند و به پرسش های ما پاسخ می دهند. نتیجه اندیشه های این افراد ٧٠ درصد با افکار اصلی ها یکسان است.
دبیرکل گفت: تو می توانی آزمایش کنی؛ با عالم نجف صحبت کن! من برخی مسایل را که از مرجع تقلید در نجف پرسیده بودم از این بدلی سؤال کردم. گفتم: آقا! آیا جایز است ما شیعیان با این حکومت سنّی متعصّب بجنگیم؟ بدلی اندکی اندیشید و گفت: به این دلیل که سنّی هستند جنگ با آنها جایز نیست؛ زیرا مسلمانان برادرند. امّا از این جهت که آنان امّت را آزار و شکنجه میکنند جنگ با آنها جایز است و این از بابت امر به معروف و نهی از منکر است تا دست از آزار ما بکشند، و چون دست کشیدند به حال خود رهایشان می کنیم. گفتم آقا! نظر شما در مورد نجاست یهود و نصارا چیست؟ آیا آنان نجس هستند یا نه؟ بدل گفت: بله آنها نجسند؛ باید از آنها دوری کرد. گفتم چرا؟ گفت: این از بابت مقابله به مثل است؛ آنها ما را کافر می دانند؛ پیامبر ما را تکذیب می کنند ما هم به همان روش با آنان برخورد می کنیم. گفتم: آقا! مگر پاکیزگی از ایمان نیست؛ پس چرا صحن شریف، خیابان ها، کوچه ها و حتّی مدارس علمیّه این گونه آلوده است. گفت بی تردید پاکیزگی از ایمان است، امّا چه کنیم که آب کم است و حکومت ارزشی به پاکیزگی نمی دهد.
از پاسخ های بدل به شگفت آمدم زیرا همچون جواب های مرجع در نجف بود بدون هیچ کم و کاستی امّا این جمله که« حکومت ارزشی به پاکیزگی نمی دهد » در پاسخ پرسش سوم، جواب از خود او بود و من به یاد نمی آورم که اصلی این را گفته باشد. از همسانی پاسخ ها بسیار شگفت زده شد م. در نجف که این سؤال ها را از مرجع پرسید م، بی کم وکاست همین پاسخ ها را دریافت کرد م. بدل نیز چون مرجع نجف به فارسی سخن می گفت.
دبیرکل به من گفت: اگر با چهار نفر اصلی دیگر نیز برخورد داشته ای و با آنها سخن گفته ای از این بدلی ها بپرس تا بدانی چگونه این بدلی ها مثل آن اصلی ها هستند. گفتم: من می دانم شیخ الاسلام چگونه می اندیشد زیرا استادم شیخ احمد افندم از او بسیار برایم سخن گفته است.
دبیرکل گفت: پس با این بدلی هم سخن بگو!
نزد بدلی رفتم و به او گفتم: افندم ! آیا پیروی از خلیفه واجب است؟ گفت: آری؛ همچون اطاعت از خدا و پیامبرش. گفتم: افندم! به چه دلیل؟ گفت: آیا این گفته خدای تعالی را نشنیده ای:« از خدا، پیامبر و صاحبان امرتان اطاعت کنید»؟ گفتم: افندم اگر خلیفه همان صاحب امر باشد، چگونه خدای به ما دستور می دهد از یزید اطاعت کنیم او که مدینه منوّره را بر لشکریانش مباح کرد و حسین نواده رسول خدا را کشت. چگونه به ما دستور می دهد از ولید اطاعت کنیم که شراب می خورد. بدل گفت: فرزندم! یزید از سوی خدا امیرمؤمنان بود؛ در کشتن حسین اشتباه کرد و پس از آن توبه نمود. کارش در مورد مدینه منوّره هم درست بود زیرا آن مردم شورش و سرکشی کرده و از فرمان سرپیچی کرده بودند. امّا ولید شراب را در آب می ریخت و می نوشید و آن مستی آور نبود و اشکالی هم نداشت. همین سؤال را از شیخ احمد افندم پرسیده بودم؛ پاسخهای او با اندکی تفاوت، همین ها بود.
پس از این سخنان به دبیرکل گفتم: فایده این شبیه سازی چیست؟ گفت: ما با چگونگی تفکر پادشاهان و عالمان مسلمان سنّی و شیعه آشنا می شویم و راه کارهای لازم را برای عکس العمل آنها در مسایل سیاسی و دینی می یابیم. برای نمونه اگر بدانی دشمنت از شرق می آید سربازانت را به آن سو گسیل می کنی و راهش را می بند ی؛ امّا اگر ندانی از کجا می آید، ناگزیری سپاهیانت را در همه سو پراکنده کنی؛ اگر دریافتی که مسلمان چگونه بر مذهب و دینش دلیل می آورد می توانی پاسخ های آماده ای در ردّ آن ارائه کنی و این جواب ها برای خلل افکندن در باورهای مسلمانان کافی خواهد بود.
سپس دبیرکل یک کتاب پر برگ هزار صفحهای به من داد که نتایج بررسی اندیشههای آن پنج نفر اصلی و این پنج نفر بدلی در امور نظامی، اقتصادی، فرهنگی و دینی در آن آمده بود. کتاب را با خود به خانه بردم و در مدّت سه هفته مرخّصی همه آن را مطالعه کردم. او به من دستور داد که پس از مطالعه، کتاب را بازگردانم. در هنگام خواندن کتاب از بحث های دقیق آن شگفت زده شدم. مطالب کتاب بر مبنای دانسته های من بیش از هفتاد درصد با واقعیّتها همخوانی داشت. اگر چه دبیرکل پیش از آن به من گفته بود پاسخ ها به میزان هفتاد درصد درست است.
به توانایی حکومتم امیدوارتر شدم و براساس پیش بینی کتاب باور کردم که امپراطوری عثمانی در کمتر از یک قرن دیگر به پایان عمر خود خواهد رسید. دبیرکل گفت: برای همه کشورهای زیرسلطه و سایر کآشورهایی که حکومت ما در آینده قصد استعمار آنها را دارد، کسانی در اتاق های دیگر هستند که نقش اصلی ها را بازی می کنند.
به دبیرکل گفتم: این بدلی ها چگونه این ژرف بینی و توانایی را به دست آورده اند؟ او گفت: مزدوران ما همواره اطّلاعات کافی را از همه کشورها برای ما می فرستند، و این بدلی ها هم کارشناسان این مناطق هستند. طبیعی است که تو هم اگر اطّلاعات کافی و ویژه ای را که در اختیار فردی است داشته باشی می توانی چون او بیندیشی و نتیجه گیری کنی و در این صورت نسخه ای همانند اصل خواهی بود. دبیرکل گفت: این نخستین رازی است که به فرمان وزیر برای تو باز گفتم. راز دوم را هم یک ماه بعد هنگامی که مطالعه آن کتاب را به پایان بردی به تو خواهم گفت. منظورش همان کتاب هزار صفحه ای بود.
کتاب را با دقّت و توجّه کافی صفحه به صفحه خواندم. افقهای تازه ای در مورد اوضاع مسلمانان به روی من گشوده شد. چگونگی اندیشههای آنان را دریافتم و دلیل عقب ماندگیشان را نیز فهمیدم. به نقطه ضعف هایشان پی بردم و دانستم که نقطه های قوّت آنها کدام است و چگونه باید آن نقطه قوّت ها را ویران کنیم و به نقطه ضعف تبدیل نماییم.
برخی از نقطه ضعف های آنان عبارتند از:
- اختلاف میان شیعیان و اهل سنّت؛ اختلاف بین حکومت ها و مردم؛ اختلاف میان حکومتهای ترک و فارس؛ اختلاف میان عشایر و اختلاف بین عالمان و حکومت
- نادانی و بی سوادی که به جز اندآی همه مسلمانان را فرا گرفته است
- خمودی جان ها، نبودن شناخت و آگاهی
- رها کردن کلی دنیا و سوق دادن همه تلاش ها به سوی آخرت
- دیکتاتوری حاکمان و استبداد فراگیر
- ناامنی راهها و قطع رفت وآمد جز اندکی
- آشفتگی اوضاع بهداشت عمومی به گونه ای که طاعون و وبا مدام بر آنان هجوم می آورد و هر بار دهها هزار را طعمه خود می ساخت
- ویرانی کشورها، دشت ها، بسته شدن رودها و کمی کشتزارها
- از هم پاشیدگی در همه امور چنانکه هیچ نظام، قانون و مقرراتی وجود ندارد؛ اگر چه بسیار به قرآن افتخار می کنند امّا به دستورات آن عمل نمی نمایند
- پاشیدگی ویران کننده اقتصادی به گونه ای که فقر همه جا را فرا گرفته است
- نداشتن ارتش منظم و سلاح کافی و در نتیجه نابسامانی ناشی از آن
- کوچک شمردن زنان و پایمال کردن حقوق آنها
- آلودگی بازارها، خیابان ها، همه چیز و همه جا
در این کتاب پس از بیان هر نقطه ضعف یادآوری می شود که مقررات اسلام عکس آن است و باید مسلمانان را در نادانی نگاه داشت تا به حقیقت دینشان باز نگردند. در کتاب آمده است که اسلام:
- به اتحاد، دوستی و کنارگذاشتن اختلافات فرمانشان می دهد؛ در قرآن آمده است که: «همگی به ریسمان الهی چنگ زنید.»
- به آنها دستور می دهد که دانش بیاموزند؛ در حدیث است: « آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.»
- دستور می دهد که آگاه باشند؛ قرآن می گوید: « در زمین گردش کنید.»
- آنها را به دنیاخوکهی فرمان می دهد؛ قرآن می گوید:« برخی از آنها می گویند پروردگارا در دنیا و آخرت به ما خوبی عطا کن.»
- آنها را به مشورت فرا می خواند؛ در قرآن آمده است:« در امورشان مشورت کنید.»
- آنها را به ترمیم راهها دستور می دهد؛ در قرآن است:« در پستی و بلندی های زمین گام بردارید.»
- آنها را به حفظ بهداشت و سلامتی فرا می خواند؛ در حدیثی است:« دانش ها چهار گونه اند: فقه برای نگهداری ادیا ن، پزشکی برای نگهداری بدن ها، نحو برای نگهداری زبان و نجوم برای نگهداری زمان.»
- آنان را به آبادانی می خواند؛ در قرآن آمده است که:« همه آن چه را در زمین است برای شما آفرید.»
- آنها را به ترتیب دستور می دهد؛ در قرآن آمده است:« از هر چیزی به اندازه رویاندیم.» و در حدیث است که:«سفارش می کنم شما را به... ونظم در کارهایتان.»
- دستور می دهد که اقتصادِ توانایی، داشته باشند؛ در حدیث است که:«هر که معاش ندارد معاد هم ندارد.»
- آنان را به داشتن لشکریان قوی و سلا ح، امر می نماید؛ در قرآن آمده است که:« آن چه می توانید برای مبارزه با ایشان نیرو آماده کنید.»
- آنان را به حفظ حرمت زنان می خواند؛ در قرآن است:« برای زنا ن، همانند وظایفی که بر دوش آنهاست، حقوق شایسته ای قرار داده شده است.»
- آنان را به پاکیزگی فرا می خواند؛ در حدیث است که:« پاکیزگی از نشانه های ایمان است.»
امّا نقطه های قوّت آنان که در کتاب آمده و دستور به از میان بردن آنها داده شده است:
- قومیّتها، سرزمینها، زبانها، رنگها و گذشته کشورها برای آنها اهمیّتی ندارد
- با، احتکار، زنا، شراب و گوشت خوک برای آنان حرام شده است
- بسیار با عالمانشان دلبستگی دارند
- بسیاری از اهل تسنّن خلیفه را گرامی می دارند و او را مانند پیامبرشان می دانند و بر این باورند که پیروی از او همچون پیروی از خدا و پیامبر واجب است
- جهاد را واجب می دانند
- شیعیان، غیر مسلمان را دارای هر باوری که باشد نجس می دانند
- بر این باورند که اسلام سربلند است و والاتر از آن چیزی نیست
- شیعیان کلیساسازی را در آشورهای اسلامی حرام می دانند
- بیشتر مسلمانان بر این باورند که یهودیان و مسیحیان باید ازجزیرة العرب بیرون رانده شوند
- به عبادت هایی همچون نماز، روزه و حج بسیار اهمیّت می دهند
- شیعیان خمس دادن به عالمانشان را واجب می دانند
- به باورهای اسلامی بسیار دل بسته اند
- فرزندانشان را به دقّت و با روش پدران و نیاکانشان تربیت می کنند، چنان که جدا کردن فرزندان از پدران ممکن نیست
- زنانشان در حجاب سختی هستند که فساد به آنها رکه نمی یابد
- هر روز بارها برای نماز جماعت گرد هم می آیند
- برای پیامبر، خانواده اش و نیکان مقبره هایی دارند که محل گرد آمدن و رهسپار شدن آنهاست
- در میان آنان بسیار کسانند که وابسته به پیامبرند فرزندان اویند یادآور پیامبرند و او را در برابر دیده ها زنده نگاه می دارند
- شیعیان حسینیّه هایی دارند که در زمان های خاصّی در آنها جمع می شوند و سخنرانی، ایمان را در وجودشان قوّت می بخشد و آنها را به کارهای نیک تشویق می کند
- امر به معروف و نهی از منکر برایشان واجب است
- ازدواج، زیادی فرزندان و تعداد همسران برایشان مستحب است
- به باور آنان هر کس انسانی را مسلمان کند برایش بهتر از آن است که همه دنیا را داشته باشد
- به عقیده آنان:«هر که سنّت حسنه ای بگذارد، پاداش آن و پاداش هر که را بدان عمل کند خواهد گرفت.»
- آنان به قرآن و حدیث بسیار ارزش می نهند و پاداش پیروی از آن را بهشت می دانند.
این کتاب همچنین به افزودن نقاط ضعف و از میان بردن عوامل قوّت، سفارش می نماید و
دلیل های کافی را هم برای این کار آورده است. کتاب در بخش افزودن نقطه های ضعف می گوید:
- اختلاف ها را می توان با افزایش بدبینی میان گروه های درگیر و نیز انتشار کتاب هایی که از این یا آن گروه بد می گوید، انبوه کرد. پول کافی هم باید برای تباهی و پراکندگی خرج نمود
- نادانی را می توان با جلوگیری از گشایش مدارس و انتشار کتاب ها ترویج داد. آتش زدن کتاب ها، تشویق مردم به این که فرزندانشان را به مدارس دینی نفرستند - با اتهام زدن به عالمان دینی - همه می توانند به این هدف کمک کنند
- آنها را می توان در یک حالت ناآگاهی نگاه داشت؛ برای این کار باید از بهشت بسیار گفت؛ آنان را نسبت به زندگی دنیا بی مسؤلیّت نشان دهیم و حلقه های صوفیّه را گسترش داد؛ کتاب هایی را که به زهد فرا می خواند ترویج نمود؛ همچون کتاب احیاءالعلوم غزالی، منظومه های مثنوی و کتاب های ابن عربی
- دیکتاتوری حکومت ها را می توان با « سایه خدا در زمین» نامیدن آنها نیرومندتر کرد.
باید تبلیغ کرد که ابوبکر، عمر، عثما ن، بنی امیّه، بنی عباس و علی همه با زور و شمشیر به حکومت رسیدند و حکومت فردی داشتند. ابوبکر با شمشیر عمر و با تهدید او به حکومت رسید و خانه های کسانی همچون فاطمه دختر محمّد صلی الله علیه و آله و سلم که سر به فرمان ننهادند به آتش آشیده شد. عمر به وصیّت ابوبکر خلیفه شد؛ خلافت عثمان به حکم عمر بود. علی را انقلابی ها به حکومت برگزیدند؛ معاویه با نیروی شمشیر حاکم شد و بنی امیه حکومت را از او به ارث بردند. سفاح خلافت را با شمشیر به چنگ آورد و بنی عباس حکومت را به میراث از او گرفتند. این همه نشان می دهد که حکومت در اسلام استبدادی است. - می توان راهها را همین طور ناامن نگاه داشت.
حکومت ها را از مجازات دزدان بازداشت و دزدان را تقویت نمود؛ به آنها سلاح داد و آنان را به دزدی و بر هم زدن نظم تشویق نمود. - با تلقین باورها به قضا و قدر در میان آنها، می توان بر نابسامانی بهداشتی آنها افزود. و گفت: که این همه از خداست و درما ن، هیچ سودی ندارد. مگرخدا در قرآن از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام نمی گوید:«او به من غذا و آب می دهد و اگر بیمار شوم او مرا شفایم می هد. و مگر نمی گوید:«او مرا میمیراند و آن گاه او مرا زنده ام میکند.» بنابراین شفا به دست خداست؛ مرگ به دست خداست و بدون درخواست او هیچ راهی برای شفا نیست و نه گریزی از مر گ که قضا و قدر از اوست
- چنان که در بخش های 3 گفته شد می توان این ویرانی و نابسامانی را همچنان نگاه داشت
- هرج و مرج را می توان حفظ کرد.
باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین عبادی است؛ سازماندهی ندارد محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و جانشینانش هیچ یک وزیر، نظا م، اداره و قانون نداشتند - در هم ریختگی اقتصادی، نتیجه طبیعی آشفتگی های از پیش گفته است:
آتش زدن فراورده های کشاورزی، غرق کردن آشتی های بازرگانی، به آتش کشیدن بازارها، شکستن سدها که آب در شهرها و کشتزارها می افکند و ریختن سم در آب های آشامیدنی این در هم ریختگی را می افزاید - حاکمان را می توان به فساد، شراب خوار ی، قمار و ریخت و پاش دارایی ها در امور شخصی تشویق کرد تا چیزی برای سلاح و مخارج ارتش باقی نماند
- می توان شایع آرد که اسلام زن را تحقیر می آند مگر در قرآن نیامده است که:« مردان سرپرست زنانند.» و مگر در سنّت نیست که:« زن همه شراست.»
- آلودگی و ناپاکی به طور طبیعی پیامد کم آبی است؛ باید با هر نیرنگی از افزایش آب جلوگیری کرد.
امّا سفارش های کتاب: برای از میان بردن نقطه های قوّت کتاب به موارد زیر سفارش می کند:
- زنده کردن فریادهای قومی، سرزمینی، زبانی، نژادی و مانند این ها درمیان مسلمان ها.
چنان که باید به مسلمانان سفارش کرد که به تمدن گذشته کشورهای خود و قهرمانان پیش از اسلام توجّه کنند: همچون زنده کردن فرعون ها در مصر، دوگانه پرستی در ایرا ن، تمدن بابلی درعراق و دیگر مواردی که در کتاب به شرح آمده است - پراکندن چهار چیز ضروری است: شراب،قمار، زنا، و گوشت خوک آشکارا یا نهانی.
کتاب به همکاری با یهودیان، مسیحیان، مجوس و صابئیان که در سرزمین های اسلامی زندگی می کنند، فرامی خواند تا این امور زنده نگه داشته شود؛ از وزارت مستعمرات می خواهد تا از خزانه خود برای کارمندانی که این امور را می پراکنند، حقوق مشخص نماید.
هر که توانست این امور را گسترده و همه گیر کند به او جایزه دهد و تشویق نماید. کتاب، از نمایندگان دولت بریتانیا می خواهد که آشکار یا پنهان از این امور پشتیبانی کنند و هر اندازه پول که لازم است هزینه نمایند تا از مجازات عاملان نشر این کارها جلوگیری شود. کتاب همچنین سفارش می کند از ربا به شکل ترویج شود؛ اینکار افزون بر آنکه اقتصاد ملّی را ویران می کند، مسلمانان را در شکستن قوانین قرآن جرأت می بخشد. هر که یک قانون را بشکند، شکستن دیگر قانون ها نیز برایش آسان می شود. کتاب توصیه می کند که به مسلمانان گفته شود تنها ربای مضاع ف، بر مسلمانان حرام است زیرا قرآن می گوید:« ربا را دو چندان و افزوده نخورید.» و همه گونه های ربا حرام نیست. - پیوستگی مردم با عالمان دینی را باید کاست و برخی از مزدوران را جامه عالمان پوشاند.
آنگاه اینان همه گونه کار بد انجام دهند تا مردم به هر عالم دینی مشکوک شوند و نتوانند دریابند که این عالم است یا مزدور. گسیل این مزدوران به (الازهر، استانبول، نجف و کربلا) بسیار مناسب است. یکی از راههای کاهش دل بستگی مردم به عالمان دینی گشایش مدارسی است که مزدوران وزارت در آن کودکان را به گونه ای بپرورند که عالمان و خلیفه را دوست نداشته باشند. بدیهای خلیفه وخوش گذرانیهای او را بازگویند؛ به آنها بیاموزند که خلیفه اموال مردم را در راه فساد و هوسرانی خرج می کند، و او به هیچ روی همچون پیامبر نیست. - تردید برانگیختن در امر جهاد و شناساندن آن به عنوان مسئله ای که مربوط به زمان خاصی بوده و مدّت آن سپری شده است.
- باید اندیشه نجس بودن کافران را از جانهای شیعیان بیرون راند وگفت که قرآن می گوید:« غذای شما برای آنان حلال است و غذای آنان برای شما حلال ودیگر اینکه یک همسر پیامبر یهودی بوده است: صفیه، و همسردیگرش مسیحی بود ه: ماریه، و نمی توان همسران پیامبر را نجس دانست.
- مسلمانان باید باور کنند که منظور پیامبر از اسلام، همه ادیان است چه نصرانیّت باشد و چه یهودیّت و مقصود تنها پیروان محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نیست زیراقرآن همه دین داران را مسلمان می خواند.
در قرآن یوسف پیامبر می گوید:« مرا مسلمان بمیران.» ابراهیم واسماعیل می گویند:« پروردگارا! ما را مسلمان نما و از فرزندان ما نیز امّت مسلمانی بیافرین.» و یعقوب پیامبر به فرزندانش می گوید:« ( جزبه دین اسلام نمیرید.» - پیامبر و جانشینانش کلیسکها را خراب نکردند و به آنها حرمت نهادند؛ چرا این ها کلیسکها را تحریم می کنند.: در قرآن آمده است:«اگر خداوند (شر) برخی از مردم را با برخی دیگر نمی زدود صومعه ها، کلیسکها و عبادت گاه ها ویران می شد.» صومعه ها از آن مسیحیا ن، کلیسکها از یهودیان و عبادت گاه ها از آن مجوسان است. اسلام به مراکز ستایش خدا حرمت می نهد نه این که آنها را ویران کند و یا مردم را از آنها باز دارد.
- باید در این خبر که:«یهودیان را از جزیرة العرب بیرون رانید.» ونیز این که:«دو دین در جزیرة العرب گرد هم نمی آیند.» تردید افکند.
زیرا اگر این روایات درست بود، پیامبر همسران یهودی ومسیحی نداشت؛ طلحه صحابی پیامبر همسر یهودی نداشت و پیامبر با نصرانیان نجران مذاکره نمی کرد. - باید مسلمانان را از عبادت بازداشت و در سودمند بودن آن تردید افکند با این دست آویز که خدا از اطاعت انسان ها بی نیاز است.
باید به سختی از حج جلوگیری کرد و از هر گردهمایی مسلمانان چون نمازِ جماعت و حاضر شدن در مجلسهای حسین، ودسته های عزاداری؛ چنان که باید آنها را به سختی از ساختن مساجد، زیارتگاهها، کعبه، حسینیّه ها و مدارس بازداشت. - باید در خمس تردید افکند و آن را تنها برای غنیمتهای به دست آمده از جنگ با کفّار واجب دانست و نه منافع کسب و کار.
گذشته از آن خمس را باید به پیامبر وامام پرداخت و نه عالم؛ دیگر اینکه عالمان با پول های مردم خانه، قصر، چهارپا و باغ می خرند، بنابراین خمس دادن به آنها شرعی نیست. - اسلام را باید دین عقب ماندگی و هرج و مرج برشماریم؛ در عقاید مردم تردید ایجاد کنیم و پیوند مسلمانان را با اسلام سست کنیم. واپس ماندگی و ناآرامی و دزدی در کشورهای اسلامی را باید به اسلام نسبت دهیم.
- باید پدران را از پسران جدا کنیم تا فرزندان به پرورش پدران گردن ننهند و تربیت آنان به دست ما بیفتد و ما آنان را از عقید ه، تربیت دینی وپیوستگی با عالمان دور کنیم.
- باید زنان را تشویق کنیم که عبا (چادر) از سر بیفکنند زیرا حجاب را خلیفگان بنی عباس رایج کردند و این یک عادت اسلامی نیست.
به همین جهت، مردم زنان پیامبر را می دیدند و زن در همه امور وارد بود؛ آن گاه که زن عبا از سر افکند، جوانان را تشویق کنیم که به سوی آنان بروند تا فساد در میانشان افتد.
در ابتدا باید زنان غیرمسلمان عبا (چادر) از سر بردارند تا زنان مسلمان نیز سر در پی آنان نهند. - نمازهای جماعت را باید با نسبت دادن فسق به امام جماعت وآشکار کردن بدی های او و نیز دشمنی انداختن با شیوه های گوناگون درمیان امام و پیروانش برافکند.
- امّا زیارتگاه ها را باید به بهانه این که این ها در زمان پیامبر نبوده و بدعت است، ویران کرد و مردم را از رفتن به این گونه مکان ها بازداشت.
باید در این که زیارتگاه های موجود واقعاً از آن پیامبر، اماما ن، و یا صالحان باشد تردید ایجاد کرد. پیامبر در کنار قبر مادرش به خاک سپرده شده و ابوبکر در بقیع دفن شده و قبر عثمان مشخص نیست؛ علی در بصره مدفون گردید و نجف محل قبر مغیره بن شعبه است، سر حسین در حنانه دفن شد و مزار خودش معلوم نیست؛ در کاظمین قبر دو نفر از خلیفگان است نه مزار کاظم و جواد از خانواده پیامبر؛ در طوس قبر هارون است و نه رضا از اهل بیت؛ در سامرا قبرهای بنی عباس است نه هادی و عسکری و (سرداب) مهدی از اهل بیت؛ بقیع را باید با خاک یکسان کرد، چنانکه باید گنبدها وضریح های موجود در همه کشورهای اسلامی را از میان برد. - در نسبت خانواده پیامبر به او باید تردید افکند.
افرادی که سیّد نیستند عمّامه سیاه و سبز بر سر بگذارند، تا مردم نتوانند آنها را تشخیص دهند و به خانواده پیامبر بدبین شوند و درنسبت سادات با پیامبر تردید نمایند. چنانکه ضروری است عمّامه ها از سر عالمان دین و سادات برداشته شود تا هم نسبت خاندان پیامبر از میان برود و هم عالمان دینی در میان مردم حرمت نداشته باشند. - حسینیّه ها را باید با این دست آویز که بدعت هستند و در زمان پیامبر و جانشینانش نبوده اند، مورد تردید قرار داد و ویران کرد.
چنان که مردم را باید به هر حیله از رفتن به این مکان ها بازداشت؛ سخنرانان را کاهش داد؛ مالیّات های ویژه ای بر سخنرانی بست که خود سخنران و صاحبان حسینیّه آن را بپردازند. - باید پیام بی بندوباری را در جان های مسلمانان دمید.
هر کس هر کاری بخواهد بکند؛ نه امر به معروف واجب است و نه نهی از منکر، نه آموزش احکام ؛ باید به آنها گفت:« عیسی به دین خود، موسی به دین خود» و «کسی را در گور دیگری نمی گذارند.» و امر و نهی به عهده دولت است نه مردم. - کاهش جمعیّت لازم است.
مرد نباید بیش از یک همسر بگیرد؛ باید در راه ازدواج محدودیّت هایی پدید آورد؛ عرب نباید با فارس ازدواج کند؛ ترک نیز نباید با عرب ازدواج نماید. - باید از دعوت و هدایت به اسلام و گسترش آن جلوگیری کرد.
باید این اندیشه را گسترش داد که اسلام یک دین قومی است و در قرآن هم گفته شده:« این قرآن یادآوری برای تو و قوم تو است. - سنّت های نیکو باید محدود گردند و این کارها به دولت سپرده شوند.هیچ کس حق نداشته باشد مسجد، مدرسه و یا مکانی برای کودکان بی سرپرست بسازد؛ همین طور دیگر سنّت های خوب و صدقه های همیشگی.
- باید با این دستآویز که قرآن کم و زیاد شده است، در آن تردید افکند.
و قرآنهای ساختگی که کاستی ها و افزودنی هایی داشته باشند، توزیع نمود. باید آیاتی که در آنها از یهود و یا نصارا بدگویی شده برداشته شوند؛ آیات جهاد و امر به معروف حذف شوند؛ قرآن به زبان های فارسی، ترکی و هندی برگردانده شود. در کشورهای غیرعرب از قرائت قرآن به زبان عربی نهی گردد. چنانکه باید اذا ن، نماز و دعا به زبان عربی در کشورهای غیر عرب ممنوع شوند. دراحادیث نیز می بایست تردید افکند و آن چه در مورد قرآن توصیه شد مانند تحریف، ترجمه و بدگویی، در مورد روایات نیز باید عمل شود.
نوشته های کتاب بسیار نیکو بود؛ نامش:«چگونه اسلام را درهم کوبیم» بهترین برنامه کار من برای آینده. هنگامی که کتاب را باز پس دادم و شگفتی بسیار خود را به دبیرکل باز نمودم، گفت: بدان که تو در این میدان تنها نیستی؛ سربازان پاکی هستند که چون تو کار می کنند. وزارت تاکنون پنج هزار نفر را برای این کار به خدمت گرفته است. وزارت اکنون در این اندیشه است که این افراد را به ده هزار تن برساند و روزی که این کار انجام شود، بر مسلمانان چیره خواهیم شد و خواهیم توانست اسلام و کشورهای اسلامی را در هم کوبیم.
دبیرکل سپس افزود: به تو مژده می دهم، وزارت زمانی کوتاه نیاز دارد تا این برنامه را تکمیل کند. اگر ما هم آن زمان را نبینیم، فرزندان ما با چشمان خویش آن را خواهند دید؛ این ضرب المثل چه خوب می گوید که:«دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم و دیگران بخورند». اگر این« ملکه دریاها» بتواند اسلام را درهم بکوبد و بر کشورهای اسلامی چیره شود، جهان مسیحیّت پس از ١٢ قرن جنگ و تجاوز مسلمانان، نفس راحتی خواهد کشید.
دبیرکل گفت: جنگ های صلیبی بی فایده بود؛ مغول ها هم نتوانستند ریشه اسلام را برافکنند زیرا کاری بدون برنامه ریزی انجام دادند: عملیّات نظامی که ظاهری تجاوزکارانه داشت؛ به همین دلیل آنان به سرعت ناتوان شدند. امّا اکنون اندیشه رهبران حکومت بزرگ ما این است که با یک برنامه ریزی حساب شده و بردباری بی پایان، اسلام را از درون ویران کنند. البتّه ما به یک ضربه نظامی کوبنده هم نیاز داریم، امّا این ضربه آخرین اقدام است. پیش از آن باید کشورهای اسلامی را تضعیف کنیم و از هر سو به اسلام ضربه بزنیم، به گونه ای که آنان نتوانند نیروهایشان را گرد آورند و به جنگ بپردازند.
دبیرکل آن گاه افزود: بزرگان مسیحی در استانبول، بسیار زیرک و باهوشند؛ زیرا همین برنامه ها را اجرا می کنند؛ در درون مسلمانان آشوب کردهاند؛ مدرسه هایی برای پرورش کودکانشان گشودهاند و کلسیاهایی بنا کردهاند. شراب، قمار و فساد را میان آنها رایج کرده اند؛ در جوان هایشان نسبت به دین تردید ایجاد کردهاند؛ حکومتهایشان را به جان هم انداخته اند؛ در جاهای مختلف فتنه ها را میان شان شعله ور کرده اند؛ خانههای بزرگان آنها را از زیبارویان مسیحی آکنده اند تا بزرگی شان از میان برود، دل بستگی آنها نسبت به دین شان کم شود و وحدت و همدلی شان کاستی یابد؛ آن گاه بزرگان مسیحی به یک باره نیروهای نظامی سهمگین برانگیزند تا ریشه اسلام را از این کشورها برکنند.