* اشاره: از همان اوایل راهاندازی این وبلاگ، قصد داشتم که این داستان را کامل نقل کنم اما نشد.
داستان جویبر و ذلفا را در کتب و سایتهای مختلفی نقل کردهاند اما غالبا به ذکر بخشی از آن اکتفاء کردهاند.
متن کامل این داستان که دارای سندی معتبر است، به این شرح است:
ابوحمزه ثمالی یکی از یاران امام سجاد و امام باقر است که دعای معروفی هم از امام سجاد نقل کرده که در شبهای ماه مبارک رمضان خوانده میشود.
او میگوید:
نزد امام باقر نشسته بودم که مردی اجازه گرفت و وارد شد و سلام کرد.
امام به او خوش آمد گفت و او را نزدیک خود نشاند و احوالش را پرسید.
آن مرد گفت: فدایت شوم من به نزد یکی از دوستان شما رفتم برای خواستگاری فلان دخترش. اما مرا رد کرد و از من روبرگرداند و برای اینکه خوشچهره نیستم! و پولی ندارم و در این شهر غریبم، مرا تحقیر کرد و از این جریان دلم میگیرد طوری که آرزوی مرگ میکنم
اما باقر به او فرمود: برو. تو فرستاده من به سوی اویی. به او بگو «محمد پسر علی پسر حسین پسر علی پسر ابوطالب، به تو میگوید که فلان دخترت را به همسری منجح دربیاور و به او جواب رد مده»
آن مرد خوشحال و با پیام امام، به سرعت رفت
وقتی آن مرد رفت، امام باقر داستانی که مضمون آن را در زیر میبینید، نقل فرمودند.
(ابتدای داستان جویبر و ذلفا)
مردی از اهل یمامه بنام جُوَیبــِــر در نزد پیامبر آمد در حالی که در جستجوی اسلام بود. پس اسلام آورد و اسلامش عالی بود.
و او مردی کوتاه و نازیبا و فقیر و بدون لباس بود و از سیاهچهرگان سودان. (کشوری در آفریقا)
پیامبر بر غربت و فقر او رحمت آورد و برای او مقداری خرما میفرستاد و دولباس برایش تهیه کرد و به او امر کرد که ملتزم به مسجد باشد و شب را آنجا استراحت کند.
بدین منوال مدتی گذشت تا اینکه افراد غریب (که اهل مدینه نبودند) زیاد شدند و و مسجد برایشان تنگ شد.
پس خدا به پیامبرش وحی کرد که «مسجدت (مسجدالنبی) را پاک گردان و کسانی که شب در آنجا میمانند را خارج کن و امر کن که هر خانهای که دری به درون مسجد دارد، مسدود شود جز در خانه علی و فاطمه (علیهماالسلام) و جنبی از آن مسجد عبور نکند و غریبی در آن سکونت نگزیند»
پس پیامبر امر کرد که هر که خانهاش دری در مسجد دارد، آن را مسدود کند جز درب علی و خانه فاطمه را بر همان حال باقی گذاشت.
سپس پیامبر امر کرد که برای غریبان و مساکین مسلمانان سکویی مسقف تهیه شود تا مکان استراحت آنان شود.
پیامبر آنان اخلاق خوب و خرما و جو و کشمش را دریغ نمیکرد و سایر مسلمانان مدینه هم با مشاهده این مهربانی پیامبر، چنین میکردند و صدقات خود را صرف آنان میکردند.
روزی پیامبر رحمت نظر لطفش را به جُوَیبــِــر انداخت و دلش به حال او سوخت. به او گفت: چقدر خوب بود زن میگرفتی تا هم پاکی خود را حفظ میکردی و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد.
جویبر گفت: یا رسول اللََّه چه کسی به من رغبتی دارد؟
نه مال دارم و نه جمال.
نه حسب دارم و نه نسب.
چه کسی به من زن میدهد؟
و کدام زن به من رغبت میکند؟
پیامبر فرمود: ای جوبیر خداوند به وسیلۀ اسلام بسیاری از اشخاص در دوره جاهلیت محترم بودند را پایین آورد و بسیاری از اشخاص در جاهلیت خوار و بیمقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسیله اسلام تکبرهای جاهلیت و افتخار به نسب و فامیل را منسوخ کرد. مردم از سفید و سیاه و قریشی و عربی و غیرعرب همه از آدم هستند که خدا او را از گل خلق کرد و محبوبترین مردم نزد خدا در روز قیامت، فرمانبرداترین و باتقواترین آنهاست.
من در میان مسلمانان کسی را با فضیلتر از تو نمیدانم جز کسی که باتقواتر و فرمانبردارتر از تو باشد.
سپس به او گفت رهسپار خانهی فلانی برو که از اشراف قوم خود است. به او بگو من فرستادهی فرستادهی خدا هستم و او میگوید که جویبر (بنده!) را به همسری دخترت «ذلفا» دربیاور.
پس جویبر با این پیام پیامبر راهی منزل آن فرد شد در حالی که در خانهاش همراه با عدهای از خویشاوندانش نشسته بود.
جویبر پس از کسب اجازه و ورود به منزل وی گفت: من از طرف پیغمبر پیامیبرای تو دارم. محرمانه بگویم یا علنی؟
گفت: پیام پیامبر به من، موجب افتخار و شرف من است. البته علنی بگو!
جویبر گفت: پیامبر به تو میگوید که دخترت ذلفا را به همسری جویبر درآور!
آن مرد گفت: پیامبر خودش این موضوع را به تو فرمود؟!
جویبر گفت: بله. من ا به حال دروغی بر پیامبر نبستهام.
پدر ذلفا گفت: رسم ما نیست دختر خود را جز به همشأنهای خود از قبیلهی خودمان بدهیم. تو برو تا من خودم به پیامبر را ملاقات کنم و پیامبر را از عذر من آگاه کن.
جویبر برگشت و با خودش میگفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعلیم داده است و آن چیزی که نبوت محمد برای آن است غیر این چیزی است که پدر ذلفا میگوید»
ذلفا از پشت پرده این سخنان جویبر را شنید. پیش پدرش آمد تا از ماجرا آگاه شود.
پدرش گفت: این مرد میگفت پیامبر او را فرستاده است و گفت پیامبر مرا امر کرده که تو را به ازدواج با او درآورم!
ذلفا گفت: «بخدا قسم جویبر تاکنون دروغی از پیامبر نقل نکرده است. (از اینجا معلوم میشه که یه کم آره! منظورم اینه که شناخت داشته ) فردی را بفرست تا جویبر را برگرداند.»
پدر ذلفا کسی را فرستاد تا جویبر را به جمع آنها برگرداند. پس به او گفت: «جویبر خوش آمدی. (تو نرو) من میروم مطمئن شوم و برگردم»
پدر ذلفا نزد پیامبر آمد و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت؛ جویبر پیام شما را آورد... اما از حرف او آرام نشدم و گفتم بهتر است شما را ببینم. ما (رسم و عادتمان بر این است که) جز با همشانهای خود ازدواج نمیکنیم.
پیامبر به او فرمود: جویبر مؤمن است و مرد مومن «همشان» زن مومنه است (و آن شأنیتهایی که در اثر مال و نسب بود مربوط به زمان جاهلیت است)
پدرذلفا خانه برگشت و برای دخترش ماجرا را نقل کرد
ذلفا گفت: اگر فرمان رسول خدا را گوش نکنی، جزو کافران خواهی بود (احسنت به این حرف) جویبر را همسردار کن!
پدر ذلفا از نزد دخترش بیرون رفت و دست جویبر را گرفت و در حضور فامیلهایش، از او را طبق سنت خدا و رسولش، به همسری دخترش درآورد و مهریه او را نیز ضمانت کرد.
پدر ذلفا دخترش را آماده کرد. سپس به جویبر گفت: آیا خانهای داری که عروس را به آن خانه ببری؟ گفت نه.
پدر ذلفا خانهای هم با فرشها و کاهایی آماده کرد و دو لباس مناسب به جویبر پوشاند
(شب) ذلفا وارد خانهاش شدند. جویبر هم به سوی خانهاش راهنمایی شد در حالی که نمیدانست خانهاش کجاست!
زمانی که چهره ذلفا را دید، نگاهی به خانه واثاثیه آن و بوی عطری که میآمد انداخت و به گوشه خانه رفت؛ دائما قرآن میخواند و در حال رکوع و سجود بود تا صبح شد. صدای اذان آمد. با همسرش به (مسجد پیامبر برای) نماز صبح رفت. نماز صبح را خواندند. (زنان) از ذلفا پرسیدند که آیا به تو دست زد؟!!
ذلفا گفت که پیوسته قرآن میخواند و در رکوع و سجود بود تا وقتی صدای اذان را شنیدیم.
شب دوم هم به همین منوال بود و خبری نشد! اما ذلفا با پدرش چیزی نگفت.
وقتی ذلفا دید که روز سوم هم اوضاع همین است، به پدرش اطلاع داد و او هم به سوی پیامبر رهسپار شد.
پدر ذلفا به پیامبر عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت؛ مرا به ازدواج جویبر امر کردی. از ازدواجهای مرسوم ما نبود اما اطاعت از شما این ازدواج را بر من واجب کرد.
پیامبر از سبب این ناخوشایندی پرسید و او گفت: ما خانه و اثاثیه برای او فراهم کردیم و وارد خانه شدند اما نه حرفی با او زده و نه نگاهی به او کرده است و نه نزدیکش رفته است! در گوشهای از خانه دائما مشغول خواندن قرآن و نماز شده تا اذان صبح و شب دوم و سوم هم به همین ترتیب. ما فکر میکنیم (مشکل جنسی دارد! و) به زن نیاز ندارد...
پیامبر کسی را دنبال جویبر فرستاد و به او گفت: مگر در تو میل به زنان وجود ندارد؟!
جویبر گفت: بلهای رسول خدا. اتفاقا این میل در من شدید است(!)
پیامبر فرمود: بمن خلاف آنچه درباره خودت میگویی، خبر دادهاند؛ خانه و فرش و اثاثیهای برای تو فراهم کردهاند و دختر زیبا و معطر نزد تو آمده اما او را نادیده گرفتهای و نگاهش نکردهای و حرفی با نزدهای و نزدش نرفتهای، چه چیز مانع تو شد؟
جویبر عرض کرد: یا رسول اللّه وقتی که وارد آن خانه شدم و خود را در میان آنهمه نعمت دیدم، در اندیشه فرو رفتم که خداوند به این بنده ناقابل چقدر عنایت فرموده. دوست داشتم حالا که خدا مرا اینگونه متنعم و سرپرستی کرد، او را شکر کنم و سه روز دائما نماز و قرآن خواندن اما آن را در جنب نعمت خدا ناچیز میدانم. اگر خدا بخواهد، امشب ذلفا و خانوادهاش را راضی میکنم(!)
پیامبر پدر ذلفا را طلبید و او را به آنچه جویبر گفته بود آگاه کرد و آنها (خانواده وی، از گمان یا حرف بدی که درباره او برده بودند) توبه کردند و جویبر هم به قولش عمل کرد!
پس از مدتی جنگی پیش آمد و جویبر همراه پیامبر در آن جنگ شرکت کرد و شهید شد. پس از جویبر، هیچ بیوهزنی در مدینه به اندازه ذلفا خواستگار نداشت.
این داستان که با سند صحیح در کتاب شریف کافی نقل شده، یک نمونه از میزان اطلاع و تبعیت ما از اسلام حقیقی را یادآور میشود. البته ممکن است کسی این اشکال را وارد کند که اگر پیامبر به ما هم امر میکرد، ما هم میگفتیم چشم!
اما من شما را به استدلال پیامبر ارجاع میدهم: مرد مومن «هم شإن» زن مومنه است (و سایر شأنیتها مهم نیست)
همچنین است سایر تبعیتهای غالب ما از سایر آموزههای ایشان. که من مثال نمیزنم چون خودتون میدونید میخوام چیو مثال بزنم!
متن حدیثی که ترجمه آن را در بالا خواندید، چنین است: فی الکافی 5/339 عن مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِکِ بْنِ عَطِیَّةَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ ع إِذِ اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ رَجُلٌ فَأَذِنَ لَهُ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَسَلَّمَ فَرَحَّبَ بِهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ أَدْنَاهُ وَ سَاءَلَهُ فَقَالَ الرَّجُلُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی خَطَبْتُ إِلَی مَوْلَاکَ فُلَانِ بْنِ أَبِی رَافِعٍ ابْنَتَهُ فُلَانَةَ فَرَدَّنِی وَ رَغِبَ عَنِّی وَ ازْدَرَأَنِی لِدَمَامَتِی وَ حَاجَتِی وَ غُرْبَتِی وَ قَدْ دَخَلَنِی مِنْ ذَلِکَ غَضَاضَةٌ هَجْمَةٌ غُضَّ لَهَا قَلْبِی تَمَنَّیْتُ عِنْدَهَا الْمَوْتَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع اذْهَبْ فَأَنْتَ رَسُولِی إِلَیْهِ وَ قُلْ لَهُ یَقُولُ لَکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع زَوِّجْ مُنْجِحَ بْنَ رَبَاحٍ مَوْلَایَ ابْنَتَکَ فُلَانَةَ وَ لَا تَرُدَّهُ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ فَوَثَبَ الرَّجُلُ فَرِحاً مُسْرِعاً بِرِسَالَةِ أَبِی جَعْفَرٍ ع فَلَمَّا أَنْ تَوَارَی الرَّجُلُ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ رَجُلًا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْیَمَامَةِ یُقَالُ لَهُ جُوَیْبِرٌ أَتَی رَسُولَ اللَّهِ ص مُنْتَجِعاً لِلْإِسْلَامِ فَأَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ کَانَ رَجُلًا قَصِیراً دَمِیماً مُحْتَاجاً عَارِیاً وَ کَانَ مِنْ قِبَاحِ السُّودَانِ فَضَمَّهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لِحَالِ غُرْبَتِهِ وَ عَرَاهُ وَ کَانَ یُجْرِی عَلَیْهِ طَعَامَهُ صَاعاً مِنْ تَمْرٍ بِالصَّاعِ الْأَوَّلِ وَ کَسَاهُ شَمْلَتَیْنِ وَ أَمَرَهُ أَنْ یَلْزَمَ الْمَسْجِدَ وَ یَرْقُدَ فِیهِ بِاللَّیْلِ فَمَکَثَ بِذَلِکَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّی کَثُرَ الْغُرَبَاءُ مِمَّنْ یَدْخُلُ فِی الْإِسْلَامِ مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ بِالْمَدِینَةِ وَ ضَاقَ بِهِمُ الْمَسْجِدُ فَأَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نَبِیِّهِ ص أَنْ طَهِّرْ مَسْجِدَکَ وَ أَخْرِجْ مِنَ الْمَسْجِدِ مَنْ یَرْقُدُ فِیهِ بِاللَّیْلِ وَ مُرْ بِسَدِّ أَبْوَابِ مَنْ کَانَ لَهُ فِی مَسْجِدِکَ بَابٌ إِلَّا بَابَ عَلِیٍّ ع وَ مَسْکَنَ فَاطِمَةَ ع وَ لَا یَمُرَّنَّ فِیهِ جُنُبٌ وَ لَا یَرْقُدْ فِیهِ غَرِیبٌ قَالَ فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِسَدِّ أَبْوَابِهِمْ إِلَّا بَابَ عَلِیٍّ ع وَ أَقَرَّ مَسْکَنَ فَاطِمَةَ ع عَلَی حَالِهِ قَالَ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَمَرَ أَنْ یُتَّخَذَ لِلْمُسْلِمِینَ سَقِیفَةٌ فَعُمِلَتْ لَهُمْ وَ هِیَ الصُّفَّةُ ثُمَّ أَمَرَ الْغُرَبَاءَ وَ الْمَسَاکِینَ أَنْ یَظَلُّوا فِیهَا نَهَارَهُمْ وَ لَیْلَهُمْ فَنَزَلُوهَا وَ اجْتَمَعُوا فِیهَا فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص یَتَعَاهَدُهُمْ بِالْبُرِّ وَ التَّمْرِ وَ الشَّعِیرِ وَ الزَّبِیبِ إِذَا کَانَ عِنْدَهُ وَ کَانَ الْمُسْلِمُونَ یَتَعَاهَدُونَهُمْ وَ یَرِقُّونَ عَلَیْهِمْ لِرِقَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ یَصْرِفُونَ صَدَقَاتِهِمْ إِلَیْهِمْ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَظَرَ إِلَی جُوَیْبِرٍ ذَاتَ یَوْمٍ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ لَهُ وَ رِقَّةٍ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ یَا جُوَیْبِرُ لَوْ تَزَوَّجْتَ امْرَأَةً فَعَفَفْتَ بِهَا فَرْجَکَ وَ أَعَانَتْکَ عَلَی دُنْیَاکَ وَ آخِرَتِکَ فَقَالَ لَهُ جُوَیْبِرٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی مَنْ یَرْغَبُ فِیَّ فَوَ اللَّهِ مَا مِنْ حَسَبٍ وَ لَا نَسَبٍ وَ لَا مَالٍ وَ لَا جَمَالٍ فَأَیَّةُ امْرَأَةٍ تَرْغَبُ فِیَّ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا جُوَیْبِرُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ کَانَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ شَرِیفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ کَانَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَضِیعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ کَانَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ ذَلِیلًا وَ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ مَا کَانَ مِنْ نَخْوَةِ الْجَاهِلِیَّةِ وَ تَفَاخُرِهَا بِعَشَائِرِهَا وَ بَاسِقِ أَنْسَابِهَا فَالنَّاسُ الْیَوْمَ کُلُّهُمْ أَبْیَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِیُّهُمْ وَ عَرَبِیُّهُمْ وَ عَجَمِیُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِینٍ وَ إِنَّ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَطْوَعُهُمْ لَهُ وَ أَتْقَاهُمْ وَ مَا أَعْلَمُ یَا جُوَیْبِرُ لِأَحَدٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَلَیْکَ الْیَوْمَ فَضْلًا إِلَّا لِمَنْ کَانَ أَتْقَی لِلَّهِ مِنْکَ وَ أَطْوَعَ ثُمَّ قَالَ لَهُ انْطَلِقْ یَا جُوَیْبِرُ إِلَی زِیَادِ بْنِ لَبِیدٍ فَإِنَّهُ مِنْ أَشْرَفِ بَنِی بَیَاضَةَ حَسَباً فِیهِمْ فَقُلْ لَهُ إِنِّی رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَیْکَ وَ هُوَ یَقُولُ لَکَ زَوِّجْ جُوَیْبِراً ابْنَتَکَ الذَّلْفَاءَ قَالَ فَانْطَلَقَ جُوَیْبِرٌ بِرِسَالَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَی زِیَادِ بْنِ لَبِیدٍ وَ هُوَ فِی مَنْزِلِهِ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ قَوْمِهِ عِنْدَهُ فَاسْتَأْذَنَ فَأُعْلِمَ فَأَذِنَ لَهُ فَدَخَلَ وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ یَا زِیَادَ بْنَ لَبِیدٍ إِنِّی رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَیْکَ فِی حَاجَةٍ لِی فَأَبُوحُ بِهَا أَمْ أُسِرُّهَا إِلَیْکَ فَقَالَ لَهُ زِیَادٌ بَلْ بُحْ بِهَا فَإِنَّ ذَلِکَ شَرَفٌ لِی وَ فَخْرٌ فَقَالَ لَهُ جُوَیْبِرٌ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لَکَ زَوِّجْ جُوَیْبِراً ابْنَتَکَ الذَّلْفَاءَ فَقَالَ لَهُ زِیَادٌ أَ رَسُولُ اللَّهِ أَرْسَلَکَ إِلَیَّ بِهَذَا فَقَالَ لَهُ نَعَمْ مَا کُنْتُ لِأَکْذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ زِیَادٌ إِنَّا لَا نُزَوِّجُ فَتَیَاتِنَا إِلَّا أَکْفَاءَنَا مِنَ الْأَنْصَارِ فَانْصَرِفْ یَا جُوَیْبِرُ حَتَّی أَلْقَی رَسُولَ اللَّهِ ص فَأُخْبِرَهُ بِعُذْرِی فَانْصَرَفَ جُوَیْبِرٌ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا بِهَذَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ لَا بِهَذَا ظَهَرَتْ نُبُوَّةُ مُحَمَّدٍ ص فَسَمِعَتْ مَقَالَتَهُ الذَّلْفَاءُ بِنْتُ زِیَادٍ وَ هِیَ فِی خِدْرِهَا فَأَرْسَلَتْ إِلَی أَبِیهَا ادْخُلْ إِلَیَّ فَدَخَلَ إِلَیْهَا فَقَالَتْ لَهُ مَا هَذَا الْکَلَامُ الَّذِی سَمِعْتُهُ مِنْکَ تُحَاوِرُ بِهِ جُوَیْبِراً فَقَالَ لَهَا ذَکَرَ لِی أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَرْسَلَهُ وَ قَالَ یَقُولُ لَکَ رَسُولُ اللَّهِ ص زَوِّجْ جُوَیْبِراً ابْنَتَکَ الذَّلْفَاءَ فَقَالَتْ لَهُ وَ اللَّهِ مَا کَانَ جُوَیْبِرٌ لِیَکْذِبَ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ ص بِحَضْرَتِهِ فَابْعَثِ الْآنَ رَسُولًا یَرُدُّ عَلَیْکَ جُوَیْبِراً فَبَعَثَ زِیَادٌ رَسُولًا فَلَحِقَ جُوَیْبِراً فَقَالَ لَهُ زِیَادٌ یَا جُوَیْبِرُ مَرْحَباً بِکَ اطْمَئِنَّ حَتَّی أَعُودَ إِلَیْکَ ثُمَّ انْطَلَقَ زِیَادٌ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی إِنَّ جُوَیْبِراً أَتَانِی بِرِسَالَتِکَ وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ لَکَ زَوِّجْ جُوَیْبِراً ابْنَتَکَ الذَّلْفَاءَ فَلَمْ أَلِنْ لَهُ بِالْقَوْلِ وَ رَأَیْتُ لِقَاءَکَ وَ نَحْنُ لَا نَتَزَوَّجُ إِلَّا أَکْفَاءَنَا مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص یَا زِیَادُ جُوَیْبِرٌ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ کُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ کُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ یَا زِیَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ قَالَ فَرَجَعَ زِیَادٌ إِلَی مَنْزِلِهِ وَ دَخَلَ عَلَی ابْنَتِهِ فَقَالَ لَهَا مَا سَمِعَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ لَهُ إِنَّکَ إِنْ عَصَیْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص کَفَرْتَ فَزَوِّجْ جُوَیْبِراً فَخَرَجَ زِیَادٌ فَأَخَذَ بِیَدِ جُوَیْبِرٍ ثُمَّ أَخْرَجَهُ إِلَی قَوْمِهِ فَزَوَّجَهُ عَلَی سُنَّةِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ ص وَ ضَمِنَ صَدَاقَهُ قَالَ فَجَهَّزَهَا زِیَادٌ وَ هَیَّئُوهَا ثُمَّ أَرْسَلُوا إِلَی جُوَیْبِرٍ فَقَالُوا لَهُ أَ لَکَ مَنْزِلٌ فَنَسُوقَهَا إِلَیْکَ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا لِی مِنْ مَنْزِلٍ قَالَ فَهَیَّئُوهَا وَ هَیَّئُوا لَهَا مَنْزِلًا وَ هَیَّئُوا فِیهِ فِرَاشاً وَ مَتَاعاً وَ کَسَوْا جُوَیْبِراً ثَوْبَیْنِ وَ أُدْخِلَتِ الذَّلْفَاءُ فِی بَیْتِهَا وَ أُدْخِلَ جُوَیْبِرٌ عَلَیْهَا مُعَتِّماً فَلَمَّا رَآهَا نَظَرَ إِلَی بَیْتٍ وَ مَتَاعٍ وَ رِیحٍ طَیِّبَةٍ قَامَ إِلَی زَاوِیَةِ الْبَیْتِ فَلَمْ یَزَلْ تَالِیاً لِلْقُرْآنِ رَاکِعاً وَ سَاجِداً حَتَّی طَلَعَ الْفَجْرُ فَلَمَّا سَمِعَ النِّدَاءَ خَرَجَ وَ خَرَجَتْ زَوْجَتُهُ إِلَی الصَّلَاةِ فَتَوَضَّأَتْ وَ صَلَّتِ الصُّبْحَ فَسُئِلَتْ هَلْ مَسَّکِ فَقَالَتْ مَا زَالَ تَالِیاً لِلْقُرْآنِ وَ رَاکِعاً وَ سَاجِداً حَتَّی سَمِعَ النِّدَاءَ فَخَرَجَ فَلَمَّا کَانَتِ اللَّیْلَةُ الثَّانِیَةُ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِکَ وَ أَخْفَوْا ذَلِکَ مِنْ زِیَادٍ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِکَ فَأُخْبِرَ بِذَلِکَ أَبُوهَا فَانْطَلَقَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَمَرْتَنِی بِتَزْوِیجِ جُوَیْبِرٍ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا کَانَ مِنْ مَنَاکِحِنَا وَ لَکِنْ طَاعَتُکَ أَوْجَبَتْ عَلَیَّ تَزْوِیجَهُ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص فَمَا الَّذِی أَنْکَرْتُمْ مِنْهُ قَالَ إِنَّا هَیَّأْنَا لَهُ بَیْتاً وَ مَتَاعاً وَ أُدْخِلَتِ ابْنَتِیَ الْبَیْتَ وَ أُدْخِلَ مَعَهَا مُعَتِّماً فَمَا کَلَّمَهَا وَ لَا نَظَرَ إِلَیْهَا وَ لَا دَنَا مِنْهَا بَلْ قَامَ إِلَی زَاوِیَةِ الْبَیْتِ فَلَمْ یَزَلْ تَالِیاً لِلْقُرْآنِ رَاکِعاً وَ سَاجِداً حَتَّی سَمِعَ النِّدَاءَ فَخَرَجَ ثُمَّ فَعَلَ مِثْلَ ذَلِکَ فِی اللَّیْلَةِ الثَّانِیَةِ وَ مِثْلَ ذَلِکَ فِی الثَّالِثَةِ وَ لَمْ یَدْنُ مِنْهَا وَ لَمْ یُکَلِّمْهَا إِلَی أَنْ جِئْتُکَ وَ مَا نَرَاهُ یُرِیدُ النِّسَاءَ فَانْظُرْ فِی أَمْرِنَا فَانْصَرَفَ زِیَادٌ وَ بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَی جُوَیْبِرٍ فَقَالَ لَهُ أَ مَا تَقْرَبُ النِّسَاءَ فَقَالَ لَهُ جُوَیْبِرٌ أَ وَ مَا أَنَا بِفَحْلٍ بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی لَشَبِقٌ نَهِمٌ إِلَی النِّسَاءِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ خُبِّرْتُ بِخِلَافِ مَا وَصَفْتَ بِهِ نَفْسَکَ قَدْ ذُکِرَ لِی أَنَّهُمْ هَیَّئُوا لَکَ بَیْتاً وَ فِرَاشاً وَ مَتَاعاً وَ أُدْخِلَتْ عَلَیْکَ فَتَاةٌ حَسْنَاءُ عَطِرَةٌ وَ أَتَیْتَ مُعَتِّماً فَلَمْ تَنْظُرْ إِلَیْهَا وَ لَمْ تُکَلِّمْهَا وَ لَمْ تَدْنُ مِنْهَا فَمَا دَهَاکَ إِذَنْ فَقَالَ لَهُ جُوَیْبِرٌ یَا رَسُولَ اللَّهِ دَخَلْتُ بَیْتاً وَاسِعاً وَ رَأَیْتُ فِرَاشاً وَ مَتَاعاً وَ فَتَاةً حَسْنَاءَ عَطِرَةً وَ ذَکَرْتُ حَالِیَ الَّتِی کُنْتُ عَلَیْهَا وَ غُرْبَتِی وَ حَاجَتِی وَ وَضِیعَتِی وَ کِسْوَتِی مَعَ الْغُرَبَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ فَأَحْبَبْتُ إِذْ أَوْلَانِی اللَّهُ ذَلِکَ أَنْ أَشْکُرَهُ عَلَی مَا أَعْطَانِی وَ أَتَقَرَّبُ إِلَیْهِ بِحَقِیقَةِ الشُّکْرِ فَنَهَضْتُ إِلَی جَانِبِ الْبَیْتِ فَلَمْ أَزَلْ فِی صَلَاتِی تَالِیاً لِلْقُرْآنِ رَاکِعاً وَ سَاجِداً أَشْکُرُ اللَّهَ حَتَّی سَمِعْتُ النِّدَاءَ فَخَرَجْتُ فَلَمَّا أَصْبَحْتُ رَأَیْتُ أَنْ أَصُومَ ذَلِکَ الْیَوْمَ فَفَعَلْتُ ذَلِکَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ لَیَالِیَهَا وَ رَأَیْتُ ذَلِکَ فِی جَنْبِ مَا أَعْطَانِی اللَّهُ یَسِیراً وَ لَکِنِّی سَأُرْضِیهَا وَ أُرْضِیهِمُ اللَّیْلَةَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَی زِیَادٍ فَأَتَاهُ فَأَعْلَمَهُ مَا قَالَ جُوَیْبِرٌ فَطَابَتْ أَنْفُسُهُمْ قَالَ وَ وَفَی لَهَا جُوَیْبِرٌ بِمَا قَالَ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص خَرَجَ فِی غَزْوَةٍ لَهُ وَ مَعَهُ جُوَیْبِرٌ فَاسْتُشْهِدَ رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَی فَمَا کَانَ فِی الْأَنْصَارِ أَیِّمٌ أَنْفَقُ مِنْهَا بَعْدَ جُوَیْبِرٍ.