یاد یک داستانی در کتاب فارسی چهارم ابتدائی افتادم که در زمان ما تدریس میشد.
مراجعه کردم، دیدم بدلیل جدید شدن کتابها، آن داستان را حذف کرده اند! گفتم بد نیست برای یادآوری بنقل از وسائلالشیعه، اینجا ذکر کنم.
جناب صفوان شتردار! بود. نقل میکند که بر امام کاظم علیه السلام وارد شدم. امام به من فرمود:
صفوان همه چیزت خوب است جز یک مورد
گفتم: فدایت شوم چه چیزی؟
فرمود: کرایه دادن شترهایت به این مرد (منظور هارون الرشید علیه اللعنة بود)
گفتم: بخدا قسم، برای کار بیهوده یا صید به او کرایه ندادهام. آن را برای سفر این راه (مکه) به او کرایه دادهام. خودم هم متولی آن نیستم و بعضی از غلامانم را برای آن کار گماردهام.
امام پرسید: آیا دوست داری آنها زنده باشند و حکومت شان برقرار تا صحیح و سالم بیایند و کرایه تو را بدهند؟ گفتم بله.
فرمود: هر که دوست داشته باشد که آنها زنده بمانند از آنهاست و هر که از آنها باشد، وارد آتش میشود.
رفتم و شترهایم را فروختم. هارون مرا فراخواند و گفت: بمن خبر رسیده که شترهایت را فروختهای. چرا؟
گفتم: من شدیدا پیر شدهام و غلامانم هم مهارت لازم را ندارند.
گفت: میدانم که موسیبنجعفر به تو خط داده است!
گفتم: من و موسیبنجعفر؟!
گفت: بس کن که اگر دوستی ما نبود بخدا قسم تو را میکشتم!
[پایان داستان]
آری اینچنین است برادر. در روایت صحیحهای دیگر از امام صادق علیه السلام وارد شده که: حتی در بنای مسجد هم آنها را یاری نکنید! (لَا تُعِنْهُمْ عَلَى بِنَاءِ مَسْجِد)
فردا روز قدس نامگذاری شده. مرگ بر اسرائیل و تمام هارونالرشیدها.
_____________________________
وسائلالشیعة 17/182: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ الْجَمَّالِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِی الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع فَقَالَ لِی یَا صَفْوَانُ کُلُّ شَیْءٍ مِنْکَ حَسَنٌ جَمِیلٌ مَا خَلَا شَیْئاً وَاحِداً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ أَیُّ شَیْءٍ قَالَ إِکْرَاؤُکَ جِمَالَکَ مِنْ هَذَا الرَّجُلِ یَعْنِی هَارُونَ قُلْتُ وَ اللَّهِ مَا أَکْرَیْتُهُ أَشَراً وَ لَا بَطَراً وَ لَا لِلصَّیْدِ وَ لَا لِلَّهْوِ وَ لَکِنِّی أَکْرَیْتُهُ لِهَذَا الطَّرِیقِ یَعْنِی طَرِیقَ مَکَّةَ وَ لَا أَتَوَلَّاهُ بِنَفْسِی وَ لَکِنِّی أَبْعَثُ مَعَهُ غِلْمَانِی فَقَالَ لِی یَا صَفْوَانُ أَ یَقَعُ کِرَاؤُکَ عَلَیْهِمْ قُلْتُ نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ فَقَالَ لِی أَ تُحِبُّ بَقَاءَهُمْ حَتَّى یَخْرُجَ کِرَاؤُکَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ مَنْ أَحَبَّ بَقَاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ وَ مَنْ کَانَ مِنْهُمْ کَانَ وَرَدَ النَّارَ قَالَ صَفْوَانُ فَذَهَبْتُ فَبِعْتُ جِمَالِی عَنْ آخِرِهَا فَبَلَغَ ذَلِکَ إِلَى هَارُونَ فَدَعَانِی فَقَالَ لِی یَا صَفْوَانُ بَلَغَنِی أَنَّکَ بِعْتَ جِمَالَکَ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ وَ لِمَ قُلْتُ أَنَا شَیْخٌ کَبِیرٌ وَ إِنَّ الْغِلْمَانَ لَا یَفُونَ بِالْأَعْمَالِ فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ إِنِّی لَأَعْلَمُ مَنْ أَشَارَ عَلَیْکَ بِهَذَا أَشَارَ عَلَیْکَ بِهَذَا مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ قُلْتُ مَا لِی وَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ فَقَالَ دَعْ هَذَا عَنْکَ فَوَ اللَّهِ لَوْ لَا حُسْنُ صُحْبَتِکَ لَقَتَلْتُکَ.