پسر بود. جوان بود و در اوج شهوت جنسی.
در یک روز تابستانی در کوچه مروی (تهران) چشمش به یک خانمی می افتد و دنبال او راه میافتد.
کوچه های تنگ بازار را طی میکرد برای اینکه رد این دختر را گم نکند.
اما یک دستی با سنگینی از پشت میزند بر دوش این پسرک و یک سیلی به صورت او میزند و میگوید: ای پسر بی شرم...
این دست پدر بود و این هم سیلی بابا بود برای ادب کردن این پسر بی حیا...
فردای آن روز گرم تابستانی پدر پسرش را صدا می زند پسرم کجایی؟ بیا کارت دارم
پسر با خجالت و با حالت شکسته به طرف پدر می رود. بله؟
پدرش میگه:
پسرم ساعت 11 برو فلان منزل. یک خانم منتظرته.
اما به شرطی که دنبال ناموس مردم نیوفتی تو خیابونا.
جوان با کمال ناباوری میگوید چشم.
* * * * * * *
شاید در نظر خیلیها باور این اتفاق مثل بقیه داستانهای وبلاگ سخت باشه اما برای کسی که با امثال این آدمها سر و کار داره امر طبیعی و عادی ای هست. هر چند خیلی کمه اما هست و عنوان مطلب هم شاید چندان جالب نباشد و این را تداعی کند که همچین پدرانی نیست.
برای نمونه پدر یکی از دوستان که قبلا هم در مطلب «متعه، چادر Samsung و بابا!» بهش اشاره شد نمونه ای از از این پدران هست.
یادش بخیر همین چند ماه پیش بود یه بنده خدایی از اردبیل نامه نوشته بود که من اصلا باورم نمیشه همچین چیزی (متعه) وجود داره اگه راست میگی فقط یک مورد نشونم بده تا باورم بشه!