لبش را گزید. با صورتی که حاکی از احساس سوز و درد بود انگشتر را در دستش جابجا کرد.
دیدم رکاب انگشترش قطع شده و انگشتشو زخم کرده. بهش گفتم: مگه مجبوری؟ خب درش بیار از دستت!
گفت: نه! اینو متعه ام بهم داده! نگاه کردن بهش برام شیرینه!!
گفتم: برای من هم نگاه کردن به انگشتام شیرینه! چون یه انگشتر ریز نقش و ظریف عقیق داشتم که یکی از متعه ها ازم هدیه خواست و منم دادم بهش. حالا هر وقت میبینم جای خالی انگشتری که چند سال توی دستم بود، کیف میکنم!!!
__________
پ.ن: لازم به ذکر است که خانم مذکور دانشجوی رشته روانشناسی بود و لابد یه چیزایی در مورد تاثیر روانی این کارش پیشاپیش میدونسته D: