یادش بخیر؛
مادر یکی از متعه های قدیمم، در جریان متعه من و ایشون (=یه دختر دانشجو) قرار گرفته بود.
بعد از کمی هماهنگی، قرار شد من با ایشون صحبت کنم. البته اولش یه متن مکتوب براشون ارسال کردم که مطالعه کنند!
زنگ زدم و در مکالمه ای که حدود پنج هزار تومان! پیاده ام کرد حرف های خودم را زدم و او هم بر عرف تاکید کرد و هی میگفت متعه مال یه عده خاصه و... که بماند.
امروز بعد از نماز صبح آنلاین شدم. همون دختر خانم تشریف آوردند و ضمن سلام و احوالپرسی (البته عادی!) گفتند:
مادرم بعد از اینهمه مدت پشیمون شده چرا باهاتون برا متعه مخالفت میکرده
امشب میگفت: مگه چه گناهی کرده بود باهاش لج میکردم؟
منم بهش گفتم: دیر متوجه شدی، اون هم که اینطور دیده، رفته سراغ کسی دیگه.
گفت: گناه که نکرده ثواب هم کرده!
________________
در آخر هم قبل خداحافظی به ایشون عرض کردم: اگر مجرد ماندن و کراهتش براتون مهم بود، افرادی! هستند که در خدمت شما باشند. گفت: من هم از مجرد ماندن بدم میاد اما میدونید که نمیتونم با هر کسی باشم. (آخه قبلا هم گفته بود که برای متعه یا تو یا هیچکس!)
والبته آنچه سبب مکدر شدن قبلی ایشون شد همین شلوغ بودن سر من با کارهای روزمره و عدم فرصت رسیدگی به امورات ایشون بود و این پیشنهاد رو هم از این بابت دادم که دوست نداشتم آنچه از بدیهای مجرد ماندن هست نصیب ایشون بشه. ایشون در پایان گفتن:
فعلا ترجیح میدم فقط برای درس مزاحمتون بشم. اگر کمک شما نبود من توی درسها میموندم چون هیچ وقت نتونستم خودم به جز تمارین و پژوهشهای آسون بقیه روانجام بدم.