میدونم خانمهای مجردی که سنشون یه کم بالاتره، بعد از خوندن این مطلب حسابی دعام میکنن
این داستان رو از صفحه 20 مکارمالاخلاق طبرسی نقل میکنم: شتر جابر در راه مانده بود...
پیامبر به او کمک کرد تا مجددا سوار شود و شتر جابر به طرز معجزهآسایی مجددا شروع به حرکت کرد طوری که از شتر پیامبر هم سبقت گرفت
در بین راه پیامبر از جابر پرسید: از پدرت عبدالله چند فرزند باقی مانده؟
جابر: هفت دختر و یک پسر که منم.
پیامبر: آیا قرضی هم از پدرت باقی مانده؟
جابر: بلی
پیامبر: پس وقتی به مدینه برگشتی با آنها قرار بگذار و همین که موقع چیدن خرما شد، مرا خبر کن
جابر: بسیار خب
پیامبر: آیا زن گرفته ای؟
جابر: بله
پیامبر: با کی ازدواج کرده ای؟
جابر: با فلانی دختر فلانی که بیوهزن مدینه است
پیامبر: چرا جوان نگرفتی تا با او بازی کنی و او با تو بازی کند؟!
جابر: یا رسول الله؛ چند خواهر جوان و بیتجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بیتجربهای دیگر به جمع آنها اضافه کنم! مصلحت دیدم زنی عاقله را به همسری انتخاب کنم.
پیامبر: کار سنجیده و عاقلانهای کردی
...
پینوشت: ممکنه بعضی جاها ترجمهام خیلی دقیق نباشه و سهوا از دستم در رفته باشه که دوستان اهل علم ببخشند! و یه جا هم عمدا دقیق ترجمه نکردم که به خانمهای جوون برنخوره!
عن جابر بن عبد الله قال: غزا رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) إحدی وعشرین غزوة بنفسه شاهدت منها تسع عشر غزوة وغبت عن اثنتین، فبینا أنا معه فی بعض غزواته إذ أعیا ناضحی تحت اللیل فبرک، وکان رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ) فی أخریات الناس یزجی الضعیف، ویردفه ویدعو لهم، فانتهی إلی وأنا أقول: یا لهف أماه ما زال لنا ناضح سوء، فقال: من هذا ؟ فقلت: أنا جابر بأبی وأمییا رسول الله، قال: وما شأنک ؟ قلت: أعیا ناضحی، فقال: أمعک عصا ؟ فقلت: نعم، فضربه، ثم بعثه، ثم أناخه ووطئ علی ذراعه وقال: إرکب، فرکبت وسایرته فجعل جملی یسبقه فاستغفر لی تلک اللیلة خمسة وعشرین مرة، فقال لی: ما ترک عبد الله من الولد ؟ - یعنی أباه - قلت: سبع نسوة، قال: أبوک علیه دین ؟ قلت: نعم، قال: فإذا قدمت المدینة فقاطعهم فإن أبوا فإذا حضر جداد نخلکم فآذنی، فقال: هل تزوجت ؟ قلت: نعم، قال: بمن ؟ قلت: بفلانة بنت فلان بایم کانت المدینة، قال: فهلا فتاة تلاعبها وتلاعبک ؟ قلت: یا رسول الله، کن عندی نسوة خرق - یعنی أخواته - فکرهت أن آتیهن بامرأة خرقاء، فقلت: هذه أجمع لا مری، قال: أصبت ورشدت، قال: بکم اشتریت جملک ؟ قلت: بخمس أواق من ذهب، قال: بعنیه ولک ظهره إلی المدینة، فلما قدم المدینة أتیته بالجمل، فقال: یا بلال، أعطه خمس أواق من ذهب یستعین بها فی دین عبد الله، وزده ثلاثا، ورد علیه جمله، قال: هل قاطعت غرماء عبد الله ؟ قلت: لا یا رسول الله، قال: أترک وفاء ؟ قلت: لا، قال: [ لا علیک ] فإذا حضر جداد نخلکم فآذنی، فأذنته فجاء فدعا لنا فجددنا واستوفی کل غریم ما کان یطلب تمرا وفاء وبقی لنا ما کنا نجد وأکثر، فقال رسول الله ( صلی الله علیه وآله وسلم ): ارفعوا ولا تکیلوا، فرفعناه وأکلنا منه زمانا.