متن زیر را یک خانمجوان از دیداری که با همسردائم ِ شوهرموقتش داشته، نوشته:
این اولین دیدار ما بود. احساس کردم که الانه که یک چیزی به سمتم پرت بشه و یا فحش و ...
وارد اتاق شد. سلام کرد. از نگاهش خجالت کشیدم و نگاهم رو به سمت پایین انداختم.
باهاش دست دادم و روبروم. نشست من هم چون میدونستم نباید حساسش کنم، کنار اون نشستن نه کنار همسر موقتم!
در مورد مسائلی که هر دو میدونستیم صحبت کردیم و از خاطرات سفرهامون
خوش اخلاق به نظر میرسید و با طمأنینه و جذابیت خاصی حرف میزد
سکوت کردم تا راحت حرف بزنه اما آخرای دیدار هم من دست و پامون رو گم کرده بودیم
احساس کردم یک خانواده جدید دارم و به متعهام علاقهمندتر شدم
وقتی متعهام با همسر دائمش خونه رسیده بود، خانم دائمش گفته بود که بیشتر از قبل دوستش داره و اینکه خوشذوقه
متعهام هم ممتد بخاطر این روابط خدا رو شکر میکرد...
چیزی که خدا بخواد، هیچ وقت از هم پاشیده نمیشه و اگر اون نخواد یک لحظه هم پایدار نمیمونه
برای همسر متعهام احترام بیش از حدی قائلم چون خیلی سخته که یک زن از روی حقوقی که خدا به شوهرش داده تصمیم بگیره نه از روی احساسات.
مطمئنم که این خانم اجر این عملش رو خواهد دید...