این متن را یکی از دوستان کامنت گذاشته:
شب بود در تاریکی نشسته بودم... من از تاریکی مطلق برای تفکر خوشم میاد اونم که همه خواب باشند خدایا...
یک شب تابستانی بود تنهای تنها در اتاقم داشتم فکر میکردم که چرا؟
چرا باید حلال خدا را با حرام شروع کرد؟
چرا باید برای انجام این حلال که یکی از سنت های الهی (مانند اعتکاف ـ روزه مستحبی ـ دعا خواندن و...) ومورد تهاجم واقع شده از طرف دشمن باید با این همه سختی به ان برسیم؟
چرا باید با یک نگاه بی معنا، یک چشمک بی حیا یک لمس کردن بی صفا یک وعده های دور از حدود خدا.... انجام بدیم تا بتواتنیم به این امر حلال (متعه) برسیم....
چرا باید زنان را با این مقدمات وارد این زندگی مشترک کنیم؟
چرا باید از باز کردن این موضوع خجالت بکشیم؟
چرا باید وقتی این مطلب را به خانمی بگیم مورد تهاجم وسرزنش و فریادهای آبروی برنده مواجه بشیم؟؟
اما با درخواست یک دیدار گناه دار یا صحبت بدون حضور کبار یا متلک های بی معیار ویا حتى تعرضهای به حریم خانه ودار با یک لبخند معنى دار مقابله کنیم؟
ایا گناه ومخالفت امر خدا اینقدر لذت دارد؟
یا اینکه حلال طیب تلخی دارد؟.....
در این فکر بودم وسخت ناراحت....
که یه پیامک اومد....
بله از یک دوست قدیمی بود می گوید یک موردی پیدا شده فقط به درد شما میخوره از اون مدل قدیمیاست خیلی هم سنتی ومذهبی هم چادری هم اهل نماز شب خیلی به عده پایبنده وفعلا غیر دخولی قبول میکنه وپیامک فرساده بوده برام که الان تو نماز شب دعا کردم که یکی اهل الله باشه وحافظ سر هم باشه که اشاعه خبر نشه در بین اقران ودوستان...
ودوستم گفت دیدم این مناسب شماست !!!
من از حالت خود بیدار شدم ودر جا سجدتی الشکر را به جا اوردم وگفتم (ان ینزل الله من فضله على من یشاء من عباده ) ورفتم سر قرار