یادش بخیر، چند وقت پیش یکی از رفقا خیلی از دست عمر و بدعتش در باب حرمت متعه کفری شده بود، بهش گفتم لینک مطلب خلیفه ی مبطل وضوء رو دادم و گفتم بخون، خوند و جیگرش حال اومد!
_______________________
پینوشت: مطلع شدم که لینک فوق خراب شده. لذا متن ذخیره شده آن آدرس در روی کامپیوترم رو برای شما اینجا نقل میکنم:
انسان تا زمانی که در گرماگرم زندگی و رنگارنگ خوشی های آن بسر می برد ممکن است ادعاهایی کرده و حرفهایی بزند اما زمانی که به نحوی در آستانه مرگ، قرار گرفته و آمادهء سفر به جایگاه ابدی خود می شود دیگر آن موقع، جای تعارف و حرف مفت نیست! و معمول بر این است که آن موقع، پرده ها کنار رفته و هرکسی واقعیت های خودش را رو می کند
این مسأله درباره کسانی که به نحوی در جامعه، شاخص می شوند جالب تر و حادّتر است و گاهی بعضی حرفهای آستانهء مرگ این اشخاص، حاوی نکات جالب و شنیدنی می باشد.. مخصوصاً اگر یکی از آن اشخاص، خلیفهء دوم مسلمین باشد و مورد احترام میلیونها نفر! جناب خلیفه، بعد از پاره شدن شکمشان توسط ابولؤلؤ، در بستر می افتند و در این ساعات پایانی عمر، حرکات غریبی از ایشان سر می زند که.....!؟
سیوطی، عالم برجستهء اهل تسنن در کتابی که درباره تاریخ خلفاء نگاشته روایت می کند که ابن ربیعة گفت:
عمر، کاهی از زمین برداشت و گفت: کاش من، همین کاه بودم کاش اصلاً هیچ چیز نبودم کاش مادرم مرا نمی زایید (تاریخ الخلفاء ص129)
اینجانب خدمت ایشان عرض می کنم که حضرت خلیفه! چرا می ترسید؟ شاید هیمنه عذاب ابدی الهی در صندوق های هفتگانه، شما را چنین آزرده خاطر کرده؟ عجب! آن موقع که دستتان را بلند کردید و بر چهرهء تجلی عصمت، حضرت صدیقةشهیدة(س) سیلی نواختید عذاب خدا یادتان رفته بود!؟ الان راه جبرانی وجود ندارد جناب! کمین گاه دوزخ، منتظر شماست! پیش بسوی آتش برافروختهء الهی...
خداوند در آخر سورة النبأ می فرماید: در روز قیامت، کافر می گوید کاش خاک بودم (شاید برای اینکه خاک دیرسوز است) چرا خلیفه گفت کاه؟ البته چه فرقی می کند؟ آتش جهنم، سنگها را نیز می سوزاند (البقرة آیه24) خاک و کاه که جای خود دارند!
نقل یک کتاب تاریخی اهل تسنن را دیدید حال، نقل یک کتاب دیگرشان (کنزالعمال) را نیز ببینید:
عمر گفت: به خدا قسم دوست داشتم درختچه ای بودم در کنار راه و شتری از کنار من رد می شد و مرا می گرفت و داخل دهانش می نمود و می جوید و فرو می داد سپس مرا به شکل پشگل بیرون می انداخت و اصلا بشر نبودم (منتخب کنز العمال ج4 ص361)
اینجانب این دفعه به ایشان چیزی عرض نمی کنم... حقیقتاً مانده ام چه بگویم!؟ اصلاً شما عرایض مرا رها کنید و این قسمت نوشتار را "بدون شرح" تلقی کنید! برویم به نقل سوم، شاید بعد از آن توانستم بر دهشت خود غلبه کرده و توضیحی دهم! کاندهلوی، عالِم اهل تسنن، در حیاةالصحابة می نویسد:
عمر گفت: کاش من گوسفندی بودم که مرا تا هرچقدر می خواستند چاق می کردند سپس وقتی چاق شدم مرا برای میهمانان دوست داشتنی شان ذبح می کردند و قسمتی از من را بریان می کردند و بقیه ام را نمک سود، سپس مرا می خوردند و بصورت مدفوع خارج می کردند (حیاةالصحابة ج2 ص99)
جناب خلیفه! خیالتان راحت باشد شما بشر نیستید اما من شگفت زده ام این همه ذوق ادبی و هنری را از کجا آورده اید؟ شما در چند خط، تمام وجود خود را به زیبایی و شیوایی تمام، وصف کردید!
دوستان عزیز! رسالهء توضیح المسائل مرجعتان را بردارید و نگاه کنید ببینید چه چیزهایی وضوء را باطل می کند اگر اسم ایشان بود اطلاع شان دهید که به آرزوشان رسیده اند!