در یکی از سفرهایم به نیویورک به همراه آقای خاتمی رئیس جمهور پیشین با یکی از عکاسان گروه خبری برای خرید لنز دوربین به فروشگاه بزرگی در خیابان "برادوی" رفتیم.
آن زمان زبان انگلیسی را در حد "Hello " بلد بودم اما اکنون معنای""Thank Youراهم میدانم!
با "حاج اصغر" وارد فروشگاه شدیم چند دقیقهای، لنزها و دوربین ها را تماشا کردیم.
فروشنده یک خانمی به چشم "همسایگی" کاملا بی حجاب ولی وزین وساکت بود!
گاهی می گفت "yes please "
من و اصغر همفکری می کردیم که چگونه بفهمانیم که چی چیزی می خواهیم؛ اصغر آقا دستانش را لوله کرد مقابل صورتش و یک چشمش را بست و گفت: لنز، کمرا (Camera) میخواهیم! در همین حال ضمنا گفت: به به عجب خانم خوشگلی!
البته بنده از باب "نجابت"! هیچ واکنشی نشان ندادم.
گفتم بیا برویم با یک زباندان برگردیم. همین که خواستیم ازفروشگاه بیرون بیاییم، این خانم به فارسی گفت: مگر شما لنز نمی خواستید؟
هر دو با قدرت برق سه فاز جابجا شدیم، اصغر موهای سرش سیخ و صورتش تا بناگوش قرمز شده بود.
پرسیدم چه خوب شما ایرانی هستید؟
گفت: بله افتخارمی کنم چطور؟
گفتم چون ما به دیدن اینجور بانوی ایرانی! عادت نداریم.
خانم فروشنده با مهربانی و حوصله نوع و قیمت لنزها را گفت و البته تخفیف هم قائل شد و مجبور شدیم که یک لنز "واید" خوب بخریم. بعدها که فهمیدم چهل هزار تومان گرانتر از ایران خریدهایم، به اصغر گفتم: نفرین بر دهانی که بیموقع باز شود...