امروز با آقای الف رفته بودم یکی از روستاهای اطراف شهرمون؛ منزل با صفای یک دوست
این بنده خدا یک دختر بچه داشت، و آقای الف گیر داده بود به این دوستمون که دختر بچه ات رو به عقد موقت من در میاری؟ و خلاصه شده بود پایه خنده ما
من گفتم: آقای الف، شما که معتقد به عدم نیاز به اذن پدر هستید، ولی ایشون گفت:
چون رشیده نیست اذن ولی لازمه !