چندی پیش یکی از دوستان زحمت کشیدند و تصاویری از کتب دبستان رو برای بنده ارسال فرمودند. در آن میان یکی هم شعر اشک یتیم از مرحومه پروین اعتصامی بود که ذکرش خالی از لطف نیست:
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام ساخت
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست
مارا به رخت و چوپ شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست
بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست