* مطلب زیر را یکی از خوانندگان ناشناس وبلاگ برای ما ارسال کرده...
در یکی از سفرهام در هتل *** تهران وارد شدم بدون همسر وبه صورت مجردی ومی بایست به مدت 5 روز اقامت داشته باشم شب اول خیلی سخت گذشت اما صبح که با صدای کوبیدن در به صورت اهسته بیدار شده بودم.
دیدم یک خانم میانسال تقریبا 45 ساله بود که گفت میخوایید اتاقتون را تمیز کنم؟
گفتم باشه، همینطور که داشت کار میکرد ازش پرسیدم حقوقت بسه؟
گفت شکر خدا
گفتم با حقوق شوهرت که جمع بشه حتما کافیست؟
گفت خدا بیامورز یک حقوق بخور نمیر بازنشستگی گذاشت ورفت!
گفتم من خیلی متاسفم که شمارا به یاد ان مرحوم انداختم
خلاصه... چند جمله از این ور واز اونور بحث کردیم و با ترس وتردید گفتم از صحبت با شما خیلی خوشحالم اما میترسم!!!!
گفتم چرا؟ مگه من ترسناکم؟
گفتم نه خیلی هم تو دل برو هستید اما از شیطون میترسم که ما دوتارو تو اتاق تنها دیده داره به قولی که داده عمل میکنه...
گفت کدوم قول؟
گفتم همون قولی که داده هرگاه زن ومردی نامحرم در یک جای خلوت کنن من سومی انها هستم آنقدر وسوسه میکنم تا به گناه بیوفتن...
این خانم ترسید گفت من برم مثل اینکه شیطون شدم
گفتم نه نترس... خداوند متعال راه بیرون کردن شیطون هم گذاشته!
با لبخند ملیحی گفت چی است؟
گفتم عقد موقت میخونیم ومحرم میشیم... هم به سنت فراموش شده پیامبر عمل کرده باشیم و هم شیطون را بیرون کرده باشیم و هم لذت حلال میبریم و اینگونه بود که پنج روز مثل یک چشم بهم زدن گذشت.