امروز دوستم داشت برایم تعریف میکرد...
سوار قطار بودیم و مشغول بلوتوث بازی.
باورش برای دیگران سخت بود اما جور شد!دعوتم کرد که برم پیشش، اما بهش گفتم که شرط داره!
وکالت دادن برای خوندن یک عقد 3.5 ساعتی!!
اولش گفت بابا بیخیال! بالاخره قبول کرد و خوندم و رفتم و پس از کمی تفحص کوپهاش رو پیدا کردم. از ظاهر مثبت من تعجب کرد. یک ساعت با هم صحبت کردیم و بعد برگشتم سر جام.